part 13: حکیم

308 69 107
                                    


و همینکه اوضاع ارومتر شد و خواستن از جاشون بلند بشن و نفس راحتی بکشن اینبار چند نفر با سلاح های سردی از جمله نیزه های نوک تیز و چوب های بلند جلوشون ظاهر شدن و مجبورشون کردن روی زمین دراز بکشن

انقدر سریع این اتفاق افتاد که حتی قبل ازینکه بخوان حرفی بزنن روی زمین خاکی دراز کشیده بودن و دست هاشون بالای سرشون قفل شده بود و ارزو میکردن اون انسان ها باهاشون مهربون باشن...

و مهمتر از همه اون لحظه همشون به این حقیقت باور پیدا کردن که بغیر از خودشون و آدم های دنیای مدرن انسان های دیگه ای هم توی این دنیا وجود دارن و این باعث شد بیشتر از قبل به جونگکوک و حرفاش ایمان بیارن...

یکی از اون مرد ها داد زد: شما کی هستین؟ توی زمین ما چیکار میکنید از کدوم شهر اومدید؟

نامجون: ما شهروندای دنیای مدرن هستیم

جین خواست سرش و بالا بگیره و نگاشون کنه که یکی از اون مردا با ته اسلحش به سرش کوبید و باعث شد سر جین خونریزی کنه  و ترس و تنش بینشون بیشتر بشه

مرد دیگه ای که بنظر منطقی تر میومد گفت: شما بی اجازه داخل زمین ما اومدین و..

جونگکوک سریع حرفش و قطع کرد و گفت: ما به زمین شما کاری نداریم اگه ولمون کنید ازینجا میریم و هیچ مزاحمتی برای شما نداریم

مرد عصبانی: انتظار داری چرندیاتتون رو باور کنیم؟

تهیونگ: دلیلی نداره بهتون دروغ بگیم همین الان بخاطر شماها رو زمین دراز کشیدیم یه نگاه به وضعیتمون بکن

مرد منطقی دوباره شروع به حرف زدن کرد: خیلی خوب ما اجازه میدیدم برید ولی تا وقتی که پاتون و از زمین ما بیرون نگذاشتید با اسلحه هامون پشت سرتون میایم حالا دیگه میل خودتونه دوس دارین چقدر زندگی کنید

همشون با اجازه ی مرد از جا بلند شدن و کوله ها و وسایلشون و بدست گرفتن و پشت سر جونگکوک به راه افتادن ولی بجای اینکه به طرف دنیای مدرن برن در جهت عکسش حرکت کردن ..

به طرف دیگه ی زمین که رسیدن چند نفر از مردها همچنان اسلحه هاشون و به سمتشون گرفته بودن .. جونگکوک و گروهش نگاه بدی روانه ی اونها کردن و ناامیدانه به سمت ناکجاآباد حرکت کردن

انقدر اون مرد ها عصبی و بدخلق بودن که حتی نشد ازشون سوال کنن اینجا کجاست..

طولی نکشید که کورسوی جدیدی از امید رو با دیدن یه خونه ی دیگه پیدا کردن.. حالا میدونستن این خونه ها صاحب داره و آدمهایی داخلش زندگی میکنن..

البته هنوزم از وجود داشتن ادمهای دیگه شوکه بودن و مطمئن نبودن چطوری این ادما به اینجا اومدن ولی تصمیم گرفتن فعلا به خونه ی یکی از اونها برن و ازشون کمک بخوان

Brave New WorldWhere stories live. Discover now