part 17: به من نگو هیونگ

281 67 176
                                    


جیمین: یونگیا خواهش میکنم بگو تو اون زیرزمین فاکی چیه راحتمون کن

یونگی چشماش و بست و محکم فشارشون داد و گفت: مامانم.. من مامان دارم جیمین

جیمین برای چند لحظه حتی نمیدونست چطور نفس بکشه چه برسه به اینکه حرفی بزنه یا واکنشی نشون بده... چجوری این اتفاق برای یونگی افتاده بود؟

یونگی: من... من فکر میکردم تنها ادم ناقص و مشکل دار منم اما حالا فهمیدم من تنها ادم نیستم، می نا و بچش هم هستن، میدونم حق داشتی زودتر از اینا بدونی ولی خواهش میکنم درکم کن من نمیدونستم چجوری این مسئله رو بهت بگم نه که بهت اعتماد نداشته باشم فقط.. تازه الان ما کلی عوض شدیم و اینهمه برامون سخته فکر کن اون موقع بهت میگفتم چی میشد

جیمین روی تخت نشست و به اون اتفاق ناگوار فکر کرد: چطوری اخه؟ من فکر کردم می نا جهش یافته اس اینطوری شده و بچش اولین بچه ی مادر دار دنیای مدرنه.. چجوری مادرت... خدای من حتی نمیتونم بهش فکر کنم


یونگی مغموم درست مثل یک گربه ی ناراحت لباش آویزون شده بود و چشماش غم دار.. یک گوشه نشست و به جیمینی که هذیون وار حرف میزد و راه میرفت نگاه میکرد

.
.

جونگکوک نگاهی به چاه انداخت: داخلش خیلی تاریکه

نامجون: مشخصه اینا هیچ تکنولوژی ای ندارن براش

چانیول خندید: تکنولوژی؟ اینا اصلا نمیدونن کلمه ی تکنولوژی چه معنی ای میده

جونگکوک یدونه سنگ تقریبا بزرگ برداشت و ته اون چاه پرت کرد.. بعد از یک دقیقه صدای کوبیده شدن سنگ به زمین اومد

جونگکوک: حدسش و میزدم اونقدرا عمق نداره جای درستی هم کنده نشده.. کاری نداره اول باید یه سر به چشمه ای که تو جنگل صداش و میشنیدیم بزنم بعد با توجه به شیب زمین و فاصله ی خونمون با سفره ی آب زیر زمینی یه چاه خوب درست کنیم

جین:‌چقدر کارت طول میکشه؟

جونگکوک پیشونیش و خاروند و گفت: شاید دو هفته؟

چانیول: من کارم یخورده بیشتر طول میکشه شاید سه یا چهار هفته

نامجون: بیشتر از همه باید واسه خونه وقت بذاریم ساختن چند طبقه خونه بدون اپسیلون هایی که برامون کار کنن خیلی سخته

جونگکوک با لحن خاصی گفت: درسته اینجا هر کسی خودش برای خودش کار میکنه و نمیتونه از بقیه بیگاری بکشه


همین حین می نا با ظرفی میوه بغلش از راه رسید و خوشحال و خندان به همه سلامی داد

هوسوک: تا الان کجا بودی؟

می نا: پیش مردم روستا.. وای نمیدونین چقدر ادمای خوبین کلی بهم خوراکی های خوشمزه دادن و با هم دوست شدیم

Brave New WorldWhere stories live. Discover now