chapter 6

1K 130 15
                                    


" بله منتظریم اسکن ها آماده بشه" با صدا های اطرافم چشمامو باز کردم به سقف سفیدی که بالا سرم قرار داشت نگاه کردم سرم ضربان میزد "سوا؟" با صدای جونگکوک نگاهمو تو اتاق چرخوندم روبروی تخت ایستاده بود دکتر درحالی که بالا سرم میومد پرسید " خانم لی حالتون خوبه؟" آره ی آرومی گفتم.

"سردرد یا سرگیجه ندارید؟" با یادآوری درد سرم چشمامو روی هم فشار دادم "سرم درد میکنه و حالت تهوع دارم" سرشو تکون داد و چیزی یادداشت کرد " حالت تهوع به خاطر ضربه ای که به سرتون خورده اسکن هایی که ازتون گرفتیم تا چند دقیقه دیگه آماده میشه "

جونگکوک دست به سینه بالا سر من ایستاد بود و با دقت بهم نگاه می‌کرد خواست چیزی بگه که در با صدای بدی باز شد" سواااا" جین درحالی که چندین کیسه توی دستش بود خودشو توی اتاق انداخت مثل همیشه با سر و صدای زیاد باید حضور خودشو به همه نشون میداد.

دکتر عذر خواهی کرد و به سرعت از اتاق خارج شد جین خودشو روی پام انداخت و درحالی که اشک های فرضیشو پاک میکرد نالید " سواااا" جونگکوک با چشم های گرد به جین نگاه می‌کرد جین سرشو بالا آورد و با دیدن چشم های باز من صاف ایستاد "تو که زنده ای" مثل خودش گفتم " باید مرده باشم؟"

کیسه هایی که مشخص بود توشون خوراکی رو کنار تخت گذاشت و نزدیک شد " جونگکوک یه جوری هول شده بود پشت تلفن من گفتم الان دیگه مراسمه ختمه" بعد از حرفش شروع کرد به ادا درآوردن و گریه کردن " جینننن سوا خورده زمین" دماغشو کشید بالا و به گریش شدت داد" بیهوش شده پشت سرش داره خون میاد" جونگکوک محکم زد رو شونه ی جین و چشم غره ای بهش رفت.


"این که سالمه جونگکوک" جین با دست به من اشاره کرد جونگکوک در جواب جین گفت " تا الان بیهوش بوده " جین خودشو روی مبل سبز رنگ گوشه ی اتاق انداخت " چرا انقد پکرین؟ نکنه داشتین زرت و زورت میکردین من اومدم؟ " با چشم های گرد شده بهش نگاه کردم " جین خفه شو" جونگکوک زد زیر خنده" توهم خفه شو جونگکوک"


جین درحالی که چشماشو ریز میکرد پوزخندی زد" نگاه جونگکوک چه خوششم اومده" بی توجه به اون چشمامو بستم جین با صدای بلند گفت "اون تهیونگ باید پاسخگو باشه سوا به خاطر اون اینطوری شده " جونگکوک در جواب جین گفت" قرار شد از اون دختره شکایت کنن.. " جین بدون اینکه بزاره حرف جونگکوک تموم شه بلندتر از قبل گفت " نه شکایت چیه تهیونگو بیارید بزنیمش" برای چند ثانیه سکوت شد "تو دیگه چرا از تهیونگ بدت میاد؟"


جونگکوک متعجب و مشکوکانه  پرسید چشمامو باز کردم قبل از اینکه جین چیزی بگه گفتم" میشه ساکت باشید" جونگکوک با تایید گفت" سوا سرش درد میکنه " جین به شونش اشاره کرد " به اینجام" چشم غره ای بهش رفتم که از روی مبل بلند شد و بالا سرم ایستاد" اصا تو چرا اومدی؟ " با اخم ازش پرسیدم دستشو زد به کمرش " این عقب مونده زنگ زد به من پاشو بیا سوا مرد " به طرف جونگکوک که لباشو بهم فشار میداد و به جین نگاه می‌کرد چرخیدم.


" چرا زنگ زدی به جین " دست به سینه گفت " خب من شماره مامان باباتو نداشتم برا همین زنگ زدم به جین " جین با افتخار گفت " ولی من شماره مامان سوا رو داشتم و بهش زنگ زدم" روی تخت صاف نشستم که کمرم تیر کشید بی توجه به اون با داد گفتم"چیکار کردی؟" جونگکوک مضطرب دستشو روی شونه ی من گذاشت و فشار داد " سوا دکتر گفته دراز بکشی"


بی توجه به اون به جین که دستشو به کمرش زده بود نگاه کردم" من زنگ زدم به مامانت البته جواب نداد.... " همون موقعه صدای گوشی جین تو اتاق پیچید گوشیو از توی جیبش دراورد و با دیدن صفحه گوشیش با خنده اونو طرف من گرفت با دیدن اسم  ( خانم لی)  گفتم" جین نگو من بیمارستانم باشه؟" دستشو روی بینیش گذاشت و درحالی که خندش و کنترل میکرد تماس رو جواب داد و روی بلندگو گذاشت.


" سلام پسرم"  صدای مامان تو اتاق پیچید جونگکوک این بار دوتا دستشو روی شون های من گذاشت و منو خوابوند " سلام خانم لی خوبین؟ " جین با لبخند گفت " من خوبم تو چطوری؟ کاری داشتی زنگ زدی؟ " جین دماغشو بالا داد " منم خوبم نه میخواستم.." سکوت کرد و سرشو بالا آورد و به ما نگاه کرد لب زد " چی بگم؟"  درحالی که داشتم مخمو کار مینداختم آروم زمزمه کردم " بگو دستم خورده بود "  جین گیج نگاهم کرد و گفت " دوستم خونه بود"


محکم روی پیشونیم کوبیدم" چی پسرم؟" ناامید نگاهمو از جین گرفتم" چیزه میگم میخواستیم با سوا بیایم اونجا" با چشم های گرد نگاهش کردم بالشت زیر سرمو برداشتم و پرت کردم طرفش جاخالی داد و بالشت روی میز افتاد " وای مگر اینکه تو سوا رو بیاری خودش که سرش نمیشه به ما سر بزنه کی میاین؟" جین دستی به موهاش کشید و بی توجه به من که از حرص کبود شده بودم خندید" عصر میایم اونجا چیزی لازم ندارید؟" مامان به سرعت گفت " نه عزیزم چیزی لازم ندارم زود بیاین"


جین باشه ای گفت و خداحافظی کرد تماس رو قطع کرد" تو گاوی؟ نمیبینی من اینحا خوابیدم؟ " سیم سرم رو گرفتم تو صورتش " نمیبینی این بهم وصله؟خدایا" جونگکوک با خنده گفت " سوا الان سکته میکنی " نفس عمیقی کشیدم " به من چه خب معلوم نبود چی میگی من چیکار کنم بدشم بده میریم پیش مامانت؟" چشم غره ای بهش رفتم " زهرمار جین " دوباره خودشو روی مبل انداخت " برو بابا"


دکتر وارد اتاق شد کاغذ هایی که دستش بود رو نگاه کوتاهی انداخت " خانم لی خونریزی و شکسته ای ندارید خوشبختانه لخته ی خون هم ندارید" نگاهی به سرم که کمی ازش مونده بود کرد" کار های ترخیصتونو انجام میدم این سرم تموم شد میتونید برید" تشکری کردم از اتاق خارج شد.


" اون سرمو بکن بریم جونگکوک" جونگکوک اخمی کرد و گفت " آخرشه صبر کن تموم بشه بکنش چیه " با حرص لبامو روهم فشار دادم و به سقف بالا سرم نگاه کردم بعد از چند ثانیه صدای جونگکوک توجهمو جلب کرد " بله قربان... بله گزارش رو براتون میفرستم... بله اینجاس " به طرف جونگکوک چرخیدم که داشت با تلفن حرف میزد گوشیو کنار گوشم گذاشت منتظر نگاهش کردم که لب زد " یونگیه"


صدامو صاف کردم " بله قربان" بعد از چند ثانیه مکث صداش توی گوشم پیچید " باز چه بلایی سر خودت آوردی ؟ " با تعجب به جونگکوک نگاه کردم" من حالم خوبه چیزی نشده" خنده ی کوتاهی کرد و عصبی گفت
" سوا میتونی انقد خودتو ناقص نکنی؟" آب دهنمو قورت دادم " بله عذر میخوام تکرار نمیشه"

𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝 |ᵏⁱᵐ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍWhere stories live. Discover now