Chapter 39

1K 132 93
                                    


5 دسامبر

با صدای بلند موسیقی سرشو تو بالشت فشار داد ولی صدا کمتر نشد، زیر لب فوشی داد و دستشو روی تخت کشید تا بالشتی پیدا کنه و روی سرش بزاره ولی موفق نشد پس بیخیال چندبار دیگه فوش داد.

" مین سوا پاشو" تهیونگ درحالی که با آهنگ اپرا همخونی می‌کرد وارد اتاق شد و به سمت کلوزت روم رفت، سوا درحالی که خمیازه میکشید چشماشو باز کرد ولی وقتی چیز خاصی اطرافش ندید با بیخیالی چشم هاشو بست تا به ادامه ی خوابش برسه " بیدار شدی؟" صدای تهیونگ بیشتر شبیه لالایی عمل می‌کرد و باعث لبخند محوی روی صورت دختر میشد.



پسر درحالی که پیرهن سفیدی تنش کرده بود بدون اینکه دکمه های اونو ببنده از اتاق بیرون اومد و دستشو لای موهای خیسش کشید، وقتی سوا رو تو وضعیتی مثل چند دقیقه پیش دید به سمتش رفت و پتو رو از روش کنار کشید. سوا ناله ی خفیفی از سرمایی که روی پوست بدنش نشسته بود کردو تو خودش جمع شد، انگار هنوز درکی از اتفاقات دیشب و اتاقی که توش بود رو نداشت.



" سوا؟" این بار تهیونگ یکی از پاهاشو روی تخت گذاشت و روی جسم دختر خم شد، هاله ای از نگرانی توی صداش حس میشد " هوم؟" تهیونگ دستشو روی شونه ی سوا گذاشت و تکون آرومی بهش داد و بند پیرهن مشکی رنگ که روی بازوش ولو شده بود رو سرجاش برگردوند و نگاهشو از روی سرشونه های سوا گرفت.

دختر که دید نمیتونه با آرامش به ادامه خوابش برسه چشماشو باز کرد و سرشو از روی بالشت سفید رنگ بلند کرد، طولی نکشید که ناخودآگاه چشم هاش بسته شد همونطور که سرشو بلند کرده بود گفت " چیشده؟" خوابالو بودن و علاقش به خواب رو هم یکی از ویژگی های اکتسابی میدونست که از یونگی گرفته بود.

" سوجین کجاست؟" تهیونگ خوب میدونست چی بپرسه که سوا رو هوشیار کنه دختر با شتاب سر جاش نشست و چشم هاش تا آخرین حد ممکن گشاد شدن " سوجین!" اما با یاد آوری اینکه خونه ی جینه با آسودگی نفس عمیقی کشید و پیچ و خمی به خودش داد.

تهیونگ که حالا مطمئن شده بود سوا از خواب بیدار شده از روی تخت بلند شد و بالا سر سوا ایستاد " مثه اینکه دیشب خیلی خوش گذشته" تهیونگ اینو گفت وبه سمت گوشه اتاق رفت و به ساعت های چیده شده داخل ویترین شیشه ای نگاه کرد تا برای امروز یکی رو انتخاب کنه، سوا انگار تازه داشت درک می‌کرد چه اتفاقی افتاده.



دیشب تهیونگ اون رو بوسیده بود نه یه بار بلکه دوبار حتی مطمئن نبود شاید سه بار، پلکاشو روهم فشار داد حتی فکر کردن به اون بوسه ها میتونست دیوونش کنه تنها شانسی که آورده بود مست بودن تهیونگ بود و این یعنی هیچی یادش نیست و سوا هم لازم نيست چیزی به روی خودش بیاره.

" دیشب من مجبور شدم تورو تا خونه برسونم و اینجا بخوابم" سوا با حرص اینو گفت و از روی تخت بلند شد " خانم محترم من باید شکایت داشته باشم که منو لخت کردی و باهام خوابیدی" تهیونگ خیلی جدی داشت اینو میگفت و همزمان ساعتش رو دور مچش می‌بست سوا لحظه ای فقط پلک زد اما طولی نکشید که صداش به گوش تهیونگ رسید"چی؟ تو خودت لباساتو درآوردی.. نگا کن حتی الانم دکمه هاتو نبستی کلا دوس داری لخت باشی از لخت بودنت لذت میبری؟ "


𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝 |ᵏⁱᵐ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍWhere stories live. Discover now