Chaptet 36

891 135 109
                                    


بی توجه به نگاه های سنگین تهیونگ گاز بزرگی از همبرگرش زد و با لذت چشماشو بست " وای این خیلی خوشمزس احساس میکنم وارد بهشت شدم" تهیونگ لبخندی زد و بی حرف به ذوق دختر نگاه کرد " همبرگر مثل معجون زندگیه" سوا اینو گفت و مثل بچه ها پاهاشو بالا پایین کرد " سوجین بیدار میشه آروم تر" تهیونگ با خنده گفتو سوجینو که بین دستاش خوابش برده بود به خودش فشرد.

" وای سوجین ضرر کرد خوابید اونم باید همبرگر میخورد" دختر اینو گفت و آخرین تیکه ی همبرگرو تو دهنش چپوند و درآخر انگشت های پنیریشو توی دهنش کرد. تهیونگ آروم خندید و سرشو پایین انداخت با دیدن چهره‌ی غرق در خواب سوجین سوالی که ذهنشو مشغول کرده بود رو پرسید " سوجین اونجا چیکار می‌کرد؟"

سوا مکثی کرد انگار خودش هم همچین سوالی پس گوشه های ذهنش داشت بالا پایین می‌پرید" نمیدونم، ولی باید به یونگی بگم مادر پدرشو پیدا کنه" از لبه ی تخت دولا شد و خودشو به سمت میز کشید تهیونگ اخمی کرد و سوجینو روی مبل گذاشت " صب کن، چی میخوای؟ اینطوری آویزون نشو برات بده" سوا بی توجه به تهیونگ که سراسیمه به سمتش میومد گوشیشو از روی میز برداشت و سرجاش برگشت.

" خب ببینیم یونگی کوش؟... " درحالی که اسم مخاطب های تو گوشیشو بالا پایین می‌کرد پرسید " ایناهاش" رو اسم یونگی ضربه زد و گوشیو کنار گوشش گذاشت بعد از سومین بوق یونگی جواب داد " سلام من زندم هاهاها" سوا اینو گفت و خندید " عجیبه که الان بهوش اومدی" سوا نوک پاهاشو بهم زد و گفت" چرا همتون همینو میگید؟ یه تیر بوده دیگه"

یونگی که درحال رانندگی بود از این انرژی سوا چشم هاش از حالت عادی کمی گردتر شد " خب چی میخوای؟" سوا مکثی کرد و گفت "تقدیر، جایزه، منو به عنوان بهترین مأمور معرفی کنید فداکار ترین شجاع ترین ماهر ترین خفن ترین ..." با صدای یونگی ساکت شد" سوا کارتو بگو " دختر برای تهیونگ که ریز ریز می‌خندید زبونشو بیرون آورد بعد برخلاف چند ثانیه قبل با لحن جدی گفت" میخوام خانواده سوجینو پیدا کنم و بدونم براچی اونجا بوده "

یونگی با مکث زیادی گفت" فک نکنم ایده ی خوبی باشه دیروز جیمین همراه مینهو درمورد سوجین تحقیق کردن و نتیجش ناراحت کننده بود" یونگی نفسی گرفت و ادامه داد " پدرش اونو و مادرشو به شی هان فروخته بود ، مادر سوجین همراه بقیه دختر ها به ژاپن فرستاده شدن و از اونجایی که سوجین به دردشون نمی‌خورد قرار بود اعضای بدنشو به دلال های روسی بفروشن" سوا با وحشت به چهره‌ی سوجین نگاه کرد، تپش قلبش مثل زنگ تو گوشش می‌کوبید.



این بچه برای این اتفاقات وحشتناک زیادی کوچیک نبود؟ " منطفی هم نیست سوجینو دست پدرش بدیم اون یه معتاده که تو دخمه های اطراف سئول زندگی میکنه زنو بچشو برای مواد فروخته " سوا نفس عمیقی کشید و با گیجی دستشو پشت گردنش برد و به تهیونگ که منتظر نگاهش می‌کرد خیره شد" من نمیدونم چی بگم" یونگی آروم زمزمه کرد " باید بزاریمش پرورشگاه "




𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝 |ᵏⁱᵐ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍWhere stories live. Discover now