chapter 7

1K 126 9
                                    


بيسکوئيت رو باز کردم و یه دونه گذاشتم دهنم " به منم بده" جین درحالی که رانندگی میکرد گفت یه بيسکوئيت از بسته درآوردم و گذاشتم دهنش " مجبور نبودی زنگ بزنی به مامانم" بی توجه به من گفت "به جاش یه عالمه غذای خوشمزه اونجا منتظرمونن" چشم غره ای بهش رفتم و یه بيسکوئيت دیگه خوردم نگاهی به ساعت کردم 12 و نیم بود.

" تو هنوزم تهیونگو دوست داری؟" جین آروم پرسید بی توجه به ضربان قلبم که به خاطر سوال یهوییش بالا رفته بود نفس عمیقی کشیدم. سرمو به طرف پنجره چرخوندم و ماشین هایی که از کنارشون رد می‌شدیم و نگاه کردم اصلا آمادگی صحبت راجب همچین چیزیو نداشتم" سوا این که حرفی نمیزنی یعنی جواب مثبته " بازم چیزی نگفتم که هوف کلافهای کشید" نمیخوای بهش بگی؟"

درحالی که بغض توی گلوم داشت خفم میکرد گفتم " اون منو یادش نی " جوری که میخواستم نتونسته بودم صدامو بی تفاوت نشون بدم  و حالا جین به طرف من چرخیده بود و با دقت به چهره ی من داشت نگاه میکرد " مگه ممکنه که یادش رفته باشه؟" شونه هامو بالا دادم " اون اصلا رفتارش باهام خوب نیست، خیلی بده" جین با چشم های گرد شده به روبروش نگاه کرد " تنها حالتی که ممکنه رخ داده باشه اینه که حافظشو از دست داده باشه وگرنه چطوری میتونه گذشته رو انقد راحت فراموش کنه "

قطره اشکی که از روی گونم رد میشد و به چونم میرسید با استینم پاک کردم سرمو پایین انداختم جین با صدای آرومی زمزمه کرد "قبل از اینکه دوباره بره باید بهش بگی نمیخوای اینکارو بکنی؟ " صورتمو پشت موهام پنهان کردم " نمیدونم جین " خم شد و بسته کوچیک دستمال رو از توی داشبرد برداشت و روی پام انداخت سعی کرد موضوع رو عوض کنه" بگیر پاک کن آب دماغتو الان برسیم مامانت کله منو میکنه چیکار با دخترش کردم از اونجایی که کلا خانوادگی تو کار بزن بزنید دیگه جین به افسانه ها می‌پیونده"

درحالی که اشکی که داخل چشمام حلقه زده بود رو پاک میکردم به لحن جین خندیدم جین جلوی در فلزی مشکی رنگ ایستاد نگهبان با دیدن من در رو باز کرد ماشین رو داخل برد و کنار قسمتی که گل های آفتاب گردون کاشته شده بودن پارک کرد ، کمربندشو باز کرد و به طرف من چرخید منتظر نگاهش کردم تا ببینم چیکار میخواد بکنه با دقت به چهره ی من نگاه کرد " سوا زیر چشمات سیاهه پاکشون کن" اینو گفتو از ماشین پیاده شد کاری که گفته بود رو انجام دادم و از ماشین پیاده شدم.

به گل هایی که مشخص بود تازه کاشته شدن نگاه کردم به سمت خونه حرکت کردیم در خونه باز شد با دیدن چهره مامانم لبخندی زدم"سلام مامان" متقابلا لبخندی زد" سوا! بیاین تو"

سوم شخص

جین درحالی که کتش رو در می‌آورد مشغول غر زدن شد " خانم لی دخترت منو میزنه" مادر سوا با خنده گفت " وقتی مدرسه میرفت هفته ای یه بار باید میرفتیم مدرسه چون سوا یکی رو زده بود" سوا خودش رو روی مبل انداخت و بی توجه به اون ها به اطرافش نگاه کرد تا ببینه وقتی نبوده خونه چه تغیراتی کرده.

𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝 |ᵏⁱᵐ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍWhere stories live. Discover now