Chapter 32

1K 137 134
                                    

سلام :)
در مورد شرط کامنتا، ترجیح من اینه که بدونم نظر شما راجب شخصیت ها و چپترا چیه و بتونم مشکلات فف رو درست کنم و بهترش کنم تا این که فقط یه کامنت الکی باشه تا صرفا شرط کامنتا زده شه.
_______________________________

24 نوامبر

مینهو لبخندی عجیب قریب زد" رئیس مین کارت داره" و بعد از کنار سوا رد شد. دختر سردرگم به سمت اتاق یونگی حرکت کرد و وارد شد، یونگی مقابلش با اخم هایی درهم نشسته بود و سوارو می‌ترسوند " کارم داشتی؟" برخلاف لحن آروم و نگران سوا یونگی با صدای بلند، بدون هیچ نرمشی گفت " تو اخراجی لی مین سوا "

اکسیژن داخل اتاق تموم شد و حالا اون چهاردیواری اونقدری کوچیک شده بود که داشت دخترو خفه می‌کرد " چی؟" تنها واکنشی که نسبت به حرف یونگی و اون چهره ی عصبانی داشت همین بود "نشنیدی چی گفتم؟ تو اخراجی" دختر مکثی کرد و به اطرافش نگاه کرد همه چی داشته عجیب تلو تلو می‌خورد.

دستشو روی میز گذاشت نباید خواب باشه؟ با نفس عمیقی چشم هاشو باز کرد و به سقف سفید بالای سرش نگاه کرد،بالشت زیر سرش از عرق خیس شده بود و این حالتی بود که سوا ازش متنفر بود.بالشت رو به طرف خنک و خشکش چرخوند و نفس عمیقی کشید آب دهنشو با صدا قورت داد دستشو روی ملافه ی خنک کشید و با لمس گوشیش اونو چنگ زد.

بی توجه به ساعت شماره ی یونگیو گرفت،خوابش زیادی واقعی بود " بله" صدای دورگه یونگی باعث شد روی تخت بشینه " میخوای منو اخراج کنی؟" یونگی که انگار گیجه خواب بود متعجب گفت" چی؟" سوا پشت گردنشو خاروند " دقیقا منم واکنشم همین بود خیلی عجیب بود تو به من گفتی اخراجی خیلیم اخمو بودی" یونگی که کلافه شده بود گفت " اگه هم نمیخواستم همچین کاری کنم الان به خاطر اینکه از خواب بیدارم کردی روش فکر میکنم"

دختر که با دستش روی ملافه طرح های خیالی میکشید گفت " میدونستی اگه اخراجم کنی میرم یه باند مافیا میزنم؟ بد میام میکشمت " لحن جدی سوا برای یونگی خنده دار بود شبیه به بچه هایی که گندی زدن و حالا دارن پیش پیش از خودشون دفاع میکنن" من میخوام بخوابم " یونگی اینو زمزمه کرد " باشه بخواب ولی لطفا منو اخراج نکن" یونگی آروم و تو گلو خندید" باشه شب بخیر " سوا شب بخیری گفت گوشیو قطع کرد.

از جاش بلند شد به ساعت نگاه کرد دقیقا پنج صبح بود " یا یونگی یه جوری رفتار کرد انگار 3 نصفه شب بهش زنگ زدم، کیسه خواب" دختر درحالی که اینو میگفت از پله ها پایین رفت و چراغارو روشن کرد، بعد از اینکه صبحونه ی حسابی خورد لباساشو با بافت مشکی رنگ و شلوار لی زغالی عوض کرد. انگار مشکی آیتم جدا نشدنی استایل سوا بود بخشی از این برمی‌گشت به یونگی که همیشه مشکی می‌پوشید و سوا ناخودآگاه به سمت لباس های مشکی متمایل شده بود.

تاثیر پذیری سوا از یونگی برای خودش هم جالب بود، جوری که هرکاری اون پسر اخمو می‌کرد برای سوا جالب بود حتی یادشه به خاطر یونگی شمشیر بازی رو به شکل حرفه ای یاد گرفته بود و درجواب یونگی با لحن حق به جانبی گفته بود " دوس دارم یاد بگیرمش" به سمت ماشینش رفت و اونو روشن کرد و به سمت کی سی رفت. ماشین رو پارک کرد امروز انرژی بیشتری داشت.

𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝 |ᵏⁱᵐ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍWhere stories live. Discover now