14 نوامبر
با خستگی نگاهی به ساعت کرد 2 ظهر بود از اینکه کلاسا تموم شده بودن خوشحال بود" خسته نباشید" گفت و به سرعت روی صندلی پهن شد،گشنش بود و از طرفی به شدت خوابش میومد دیشب دیر از خونه جین برگشت و نتونسته بود خوب بخوابه.
به نامجون که درحال اصلاح حرکت پسر 20 ساله ی روبروش بود نگاه کرد دستاشو بین موهاش کشید و وقتی کار نامجون تموم شد از جاش بلند شد نامجون کش و قوسی به بدنش داد و به سمت سوا حرکت کرد توی حرکاتش عجله بود، سوا کش موهاش رو باز کرد و دوباره اونو محکم تر بست.
قدم های آخرین نفری که به سمت رختکن میرفت رو دنبال کرد و در همون حین نامجون رو مخاطب قرار داد " جایی میری؟" نامجون سرشو تکون داد " آره باید برم جایی کار دارم الان هم حدودا نیم ساعت دیرم شده" سوا متعجب به نامجون نگاه کرد " خب چرا زودتر نرفتی " نامجون سوییچ ماشینشو از رو میز چنگ زد و گوشیشو برداشتو به سمت در حرکت کردن " قیافتو دیدی؟ انگار یه ساله نخوابیدی" خنده ای کرد و ادامه داد" اگه این کلاس آخریو تنها پر میکردی احتمالا همتون این وسط خوابیده بودید"
سوا متشکر به نامجون نگاه کرد "من دیگه میرم خداحافظ سوا" نامجون گفت قبل از اینکه سوا چیزی بگه به سرعت از سالن خارج شد دختر وسایلشو از رو میز چنگ زد و بعد از اینکه مطمئن شد کسی تو سالن نیست از اونجا خارج شد و مستقیم به سمت اتاق یونگی حرکت کرد.
تقه آرومی به در زد بعد از اینک جوابی نگرفت آروم لایه در رو باز کرد یونگی داخل اتاق نبود وارد شد و خودشو روی مبل مشکی رنگی که الان به نظرش از تخت راحت تر بود انداخت چشم هاش از خستگی روی هم افتادن هوشیار بود ولی خسته تر از چیزی بود که بخواد واکنشی نسبت به اطرافش نشون بده کسی هم تو اتاق نبود و اون با خیال راحت میتونست توی اتاق یونگی استراحت کنه بعد از چند دقیقه که چشم هاش سنگین شده بودن صدای باز شدن در اتاق رو شنید.
منتظر بود تا یونگی صداش کنه اما به جاش قدم های آرومی که متعلق به یونگی بودن از کنارش عبور کرد و سمت میز کارش رفت بوی عطر تلخ یونگی داخل اتاق پیچیده بود و صدای کاغذ هایی که هر چند دقیقه یکبار ورق میخوردن به گوش سوا میرسید و سکوت اتاق رو میکشست.
یونگی در کمال آرامش درحال بررسی گزارش های ماموریت جدید بود با دیدن بدن سوا که از سرما توی هم جمع شده بود کولر گازیو با ریموت کوچیکش خاموش کرد و دوباره مشغول خوندن نوشته های روی کاغذ شد بعد چهل دقیقه صدای در اتاق به گوش یونگی رسید سرشو از روی برگه ها بالا آورد تا اجازه ی ورود بده اما با دیدن سوا و یادآوری حضور اون توی اتاق که الان روی مبل روبروی میز خوابش برده به سرعت از جاش بلند شد با قدم هایی بی صدا عرض اتاق رو طی کرد و در رو با کمترین صدا باز کرد و از اتاق خارج شد.
منشی فاکتور های اسلحه های جدید که از گمرک بودن رو به یونگی نشون داد " قربان طبق سفارشات اسلحه ها از گمرک آورده شدن فقط باید لیست رو چک کنید و امضاش کنید" یونگی سرشو تکون داد و به سرعت اعداد و ارقام و اسم اسلحه هارو نگاه کرد و پایین فاکتور رو امضا کرد " حتما بگو پرینت اینارو همراه فاکتور اصلی تو قسمت مالی ثبت کنن " منشی پارک چشمی گفت و به سرعت به سمت آسانسور حرکت کرد یونگی دوباره به اتاق برگشت کت مشکی رنگشو از روی آویز کنار اتاق چنگ زد و روی سوا انداخت.
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝 |ᵏⁱᵐ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍ
Fanfiction[ Complete ] boy x girl لی مین سوا مامور اموزش دیده ای که توی کار خودش مهارت بالایی داره و حالا میخواد برا اولین بار بادیگارد بازیگر معروف کیم تهیونگ بشه