Chapter 31

1K 137 129
                                    

23 نوامبر

گوشیو برداشت و شماره ی تهیونگ رو گرفت، این حقیقت که تهیونگ دیشب اونو به تخت خوابش برده داشت قلقلکش میداد " یا کیم تهیونگ دیشب چرا بیدارم نکردی" صدای خنده ی تهیونگ بین انبوهی از سر و صدا که متعلق به افراد پشت صحنه بود خیلی کمرنگ به گوش سوا رسید " انتظار داشتم بگی چرا رفتم" دختر درحالی که گوشیو رو اسپیکر میزاشت لباسش رو عوض کرد وگفت " پس میخواستی چیکار کنی بشینی به من که مثله خرس خوابیدم نگا کنی"

تهیونگ بازم خندید انگار امروز کیفش کوک بود " نه ولی میتونستم همونجا پیشت بخوابم تخت کاملا دو نفرس" سوا بی توجه به گونه های سرخ شدش گفت" میدونی که من تو خواب لگد میزنم پس به نفع خودت عمل کردی" تهیونگ مکثی کرد" به نفع خودم؟ اشتباه میکنی اما به هرحال میتونم باهاش کنار بیام "

سوا موهاشو شونه کرد و گوشیو از روی تخت برداشت " من بهت پیشنهاد ندادم که بیای پیشم بخوابی که حالا میگی باهاش کنار میای" تهیونگ انگار کمی حواسش پرت شده باشه آروم زمزمه کرد" البته میتونی بهم پیشنهاد بدی " سوا لبخندی زد و با حرص گفت" قرار نیست همچین پیشنهاد مسخره ای بهت بدم" تهیونگ این بار آروم خندید " به زودی" سوا مکثی کرد" به زودی؟ زدی به جاده خاکی کیم تهیونگ "

از خونه بیرون رفت و پشت ماشین نشست " میری اداره؟" دختر کمربندشو بست و گفت" آره باید برای ماموریت جدید یه سری تست آمادگی بدنی بدم و امضا و این چیزا " تهیونگ ساکت شد" الو؟ تهیونگ؟" ماشین رو روشن کرد و وارد خیابون شد " چند روز طول میکشه " سوا با احتیاط وارد خیابون اصلی شد " بستگی داره، ممکنه چند ساعت ممکنه چند روز حتی ممکنه چند هفته طول بکشه " دیگه اثری از صدای خندون تهیونگ نبود" یعنی چی چند هفته "

سوا چشم هاشو ریز کرد " اگه خیلی سخت باشه یا مشکلی پیش بیاد زیاد طول میکشه" دختر مکثی کرد و با خنده گفت " اگه خیلی طول کشید و خبری ازم نشد یه چیزی شده" تهیونگ اخمی کرد و گوشیو به خودش نزدیک تر کرد برخلاف سوا با لحنی جدی گفت" سعی کن زیاد طولش ندی معمولا چقدر طول میکشه؟" سوا درحالی که روبروی در بزرگ کی سی میستاد تا نگهبان حفاظ رو بالا بده گفت" ماموریت های من همیشه زود تموم میشن، کمتر از یه روز ولی اگه خیلی نبودم نگران نباش نمردم فوقش ممکنه یکم تو بیمارستان بمونم آخرشم به زور میفرستنم خونه "

تهیونگ آهی کشید این همه خوشحالی تو صدای سوا به خاطر ماموریت میترسوندش، هرچند خبر نداشت منبع خوشحالی سوا خودش بود" سعی کن بیشتر از چند ساعت طولش ندی" دختر هومی گفت و ماشینو پارک کرد" من باید برم کاری نداری تهیونگ؟ " پسر نه ای گفت و زمزمه کرد" مواظب خودت باش" اما اونقدر آروم بود که به گوش سوا نرسید و دختر قطع کرد.

گوشیو توی جیب شلوار جین بگیش فرو کرد و به سمت آسانسور رفت با دیدن ماشین پدرش مکثی کرد و دکمه ی آسانسور رو فشرد، در آسانسور باز شد و دختر طبقه ی دوم رو فشار داد دستشو توی جیب هودی سفید رنگش کرد و درحالی که رو نوک پاهاش تاب می‌خورد منتظر رسیدن آسانسور به طبقه ی مورد نظرش شد.

𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝 |ᵏⁱᵐ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍWhere stories live. Discover now