chapter 18

964 116 27
                                    


سوا چمدون قدیمی پیرزن رو داخل ماشین گذاشت و به پیرزن که آروم آروم از پله های عمارت پایین میومد نگاه کرد " سوا خونه ی تو که پله نداره؟" سوا تکیشو از ماشین گرفت و در جلو رو برای مادربزرگش باز کرد. هزار بار به خونش اومده بود اما انگار اولین بار بود که میخواد بیاد با یادآوری آلزایمر  مادربزرگش با ناراحتی به صورت چروکیده زن نگاه کرد " پله هاش کمه " پیرزن خوبه ای گفت و عصاشو به سوا داد و سوار شد.

"سوا دارو های آجوما رو یادت نره" مادر سوا از پله ها پایین اومد و کیسه ی قرص رو دست سوا داد " توی جعبه ی زمان بندی نوشته هرکدوم و کی باید بهش بدی یادت نره ها" سوا در جواب گفت "باشه مراقب خودتون باشید، خداحافظ مامان" ماشینو دور زد و سوار شد و برای مادرش دست تکون داد.

ماشین رو روشن کرد و حیاط رو با احتیاط دور زد تا از قسمت سنگ فرش خارج نشه و روی گل هایی که مادرش کاشته بود نره سوا با خستگی دستی به چشم ها کشید" خسته ای؟ چشمات قرمزه" سوا به طرف مادر بزرگش چرخید و گفت" نه چیزی نیست..." مادر بزرگ به سمت سوا خم شد گفت " یونگی زیاد ازت کار میکشه؟ میخوای زنگ بزنم بهش..." سوا با ابروهای بالا رفته به طرف مادر بزرگش چرخید " مگه گوشی دارین" پیرزن دستشو توی پیراهن صورتیش کرد و گوشی گرون قیمتشو بیرون آورد سوا ناباورانه خنده ای کرد و گفت" حتی از گوشی منم جدیدتره"

پيرزن پوزخندی زد و گفت" نکنه فک کردی از اون پیرزن دستو پا چلفتیام" سوا سرشو به معنی نه تکون داد درحالی که سعی می‌کرد چشم هاشو باز نگه داره چهار راه و پیچید "چقدر دیگه مونده؟" سوا وارد خیابون اصلی شد و گفت" یکم دیگه... " با قرار گرفتن دسته ای از اسکناس های نو روی پاش ساکت شد و با تعجب به مادر بزرگش نگاه کرد" این پوله بنزین برق آب خوراکی برای این چند روز که من اینجام" دختر ناباورانه روی ترمز زد " چـــی؟"

پیرزن درحالی که عینک آفتابی گرون قیمتشو به چشمش میزد گفت" بگیر لازمت میشه" سوا با بوق ماشین پشت سریش شروع به حرکت کرد دسته اسکناس رو از روی پاش برداشت و گفت " بیخیال این چیه آخه " پول رو به پیرزن برگردوند" من خودم پول دارم" پیرزن با اسرار پول رو طرف سوا گرفت " از من پولدار تری؟" سوا با دستش اونو کنار زد و گفت " من خودم پولدار حساب میشم" پیرزن روشو اونور کرد و پولاشو توی کیفش برگردوند " بچه های این دور و زمونه خیلی بی ادبن " سوا با خنده وارد پارکینگ شد و ماشین رو پارک کرد" رسیدیم"

پیرزن غرغرکنان از ماشین پیاده شد سوا عصای پیرزن رو بهش داد و چمدون رو بیرون آورد در کرکره ای پارکینگ رو بست رمز شش رقمی در رو وارد کرد" آجوما بیا تو" پیرزن با قدم های کوتاه وارد خونه شد سوا پشت سر اون درو بست و درحالیکه چمدون بزرگ رو دنبال خودش می‌کشید گفت" آجوما اینجا باش من چمدون رو میبرم بالا میزارم تو اتاقم" دختر این رو گفت همراه چمدون به طبقه بالا رفت خودشو روی تخت انداخت چند ساعت خواب به خودش بدهکار بود چشم هاشو بست و روی تخت وول خورد.

𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝 |ᵏⁱᵐ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍWhere stories live. Discover now