13

136 61 4
                                    

یه ساعتی میشد که کنار تخت نشسته بود و سر جان روی سینش بود! سکوت مطلق توی اتاق حاکم بود و انگار هیچکدوم قصد شکستنش رو نداشتن!

ییبو در حالی که با موهای جان بازی میکرد توی افکارش غرق شده بود!

مطمئن بود فردا باید توی گوشش پنبه بزاره تا از دست تشرهای مافوقش جون سالم ببره و از سمتی باید هرچه زودتر قاتل رو پیدا می‌کرد تا بتونه جان رو از وضعیتی که توش گیر افتاده نجات بده!

فقط کافی بود یه سرنخ کوچیک برای بودن جان توی اون کارخونه ی کوفتی پیدا بشه تا افسر مینگ بدون توجه به بی گناهیش اونو دستگیر کنه تا اون پرونده ی کوفتی رو ببنده و از شر غرلندهای بالا سری هاش نجات پیدا کنه...

اما چطوری باید قاتل رو پیدا می‌کرد؟! شاید اگه جان جزئیات کامل اتفاق دیشب رو براش میگفت میتونست سریعتر به نتیجه برسه... نگاهش رو به جان که توی بغلش خوابیده بود داد! آه کلافه ای کشید و زمزمه وار گفت :ولی اون با این وضعش چطور میخواد درمورد دیشب حرف بزنه؟!

کلافه نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت! با دیدن عقربه ی ساعت که روی عدد 10 بود چشم هاش گرد شد!

بیشتر از یه ساعت بود که توی این وضعیت بودن؟! پس چرا متوجه ی گذر زمان نشده بود؟! جوابی برای سوالش نداشت! رو به جان غر زد:دکی بد نق نقو
تصمیم گرفت جانو روی تخت بزاره! پس خودشو کمی سمت جان متمایل کرد و با رسوندن دستهاش زیر زانوهای پسر بزرگتر اونو توی بغلش گرفت و به سختی از روی زمین بلند شد!

جانو روی تخت گذاشت و ملافه رو روش درست کرد و کنارش نشست! به صورت جذاب دکتر نگاه کرد و با اخم گفت:دکی جذابیت زیاد هم خوب نیست دردسرسازه میدونستی؟! معلومه که نمیدونستی وگرنه اینقدر جذاب نبودی...خب باید بگم تو از تموم دوستهام جذاب تری...و از همشون هم دردسرساز تر... آخه الآن چطوری اون قاتل نفهمو گیر بندازم؟! فکر کنم الان چشم سوم و رمالی بدرد میخورد! باید اینا رو میداشتم اونوقت شاید میتونستم سریعتر پیداش کنم... ولی دکی تو خیلی گناه داری.. اون قاتل عوضی جوری آدم میکشه که انگار کار توعه میگی چرا؟ چون عوضی درست مثه یه جراح سینه رو جر میده و قلبو در میاره... اما... صبر کن جسد دیشب... اون... خب معلومه دیگ چون تو بودی نتونسته قلبشو در بیاره عوضی آشغالو... هووف...

با بلند شدن صدای زنگ موبایل جان، اخم هاشو توی هم کشید و با برداشتن موبایل صداشو قطع کرد و با تشر سر مخاطب پشت خط گفت:فاک بهت لنتی وقتی میبینی جوابتو نمیده یعنی ازت خوشش نمیاد بکش بیرون دیگه مرتیکه احمق...

گالف با شنیدن بوق آزاد هوفی کشید! از صبح تا الان بیش از بیست بار به جان زنگ زده بود اما جوابی ازش نگرفته بود!

جان هیچوقت نشده بود ساعت های کاریش رو بپیچونه یا نخواهد بیاد و این تاخیر چند ساعتش باعث نگرانی گالف شده بود!

اعتماد اولین حرف عشقه... Where stories live. Discover now