شن یو وارد دفتر شد و تعظیمی کرد.
"با من کاری داشتید قربان؟"یوان به آرامی گفت.
"بشین"شن یو بی حرف روی یکی از مبل های روبروی میز یوان نشست و منتظر ماند. یوان به آرامی گفت.
"می دونی که چند تا از نمونه خون و اندام های ییبو گم شده؟"شن یو وحشت زده از جا برخاست.
"چ...چی؟!"
یوان زمزمه کرد.
"پس خبر نداشتی"شن یو وحشت زده گفت.
"و...وا...قعا....ه..ه...همچ...ین"یوان ایستاد و حرف او را قطع کرد.
"آروم باش و بشین"شن یو دهانش را بست و دستان لرزانش را مشت کرد. همچین اتفاقی می توانست به نابودی خیلی چیز ها بینجامد.
یوان حرفش را تکرار کرد.
"بشین!"شن یو نشست و سرش را پایین انداخت که یوان دستانش را روی کمرش به هم قفل کرد و گفت.
"این می تونه خطر بزرگی باشه...تمام مناطقی که نشونه هایی از مبتلایی نشون دادن توسط دولت نابود شدن...پس می شه گفت ییبو تنها مبتلایی بوده که از اون جا بیرون اومده و الان زنده است...نمونه خون و اندام هاش می تونه خطر خیلی بزرگی رو ایجاد بکنه...اگر به دست اونی که نباید بیوفته"شن یو شلوارش را محکم میان انگشتانش فشرد که یوان گفت.
"باید بفهمیم کار کی بوده...و اون نمونه ها الان کجان...اگر قبل از ایجاد فاجعه پسشون بگیریم...مشکلی پیش نمیاد"نگاهش را روی شن یو ثابت کرد.
"نمونه ها جای محرمانه ای نگهداری می شه...اون جا دوربین ها و وسایل امنیتی زیادی هست...پس کسی که اجازه ی ورود به اون جا رو نداشته باشه نمی تونه بدون مشکل بره اون جا و نمونه ها رو خارج کنه"اخمی کرد و پرسید.
"غیر از تو...چه افراد دیگه ای اجازه ی ورود به اون بخش رو دارن؟"شن یو سرش را کمی بالا آورد و با لکنت گفت.
"د...د...ک...کتر...لو...و...دکتر ش...ش...شین"یوان لبانش را به هم فشرد و گفت.
"گزارشش امروز به دستم رسیده و از امروز صبح نمونه ها ناپدید شدن...دکتر لو و دکتر شین از صبح سر کارشون بودن...فقط تو نبودی"شن یو وحشت زده چشمانش را گشاد کرد و سرش را بالا آورد.
"م...من..."یوان دستانش را روی میز گذاشت.
"اون نمونه ها دست توئه درسته؟"شن یو وحشت زده سرش را به طرفین تکان داد. دوباره تیک عصبی لعنتی اش فعال شده بود.
"ن...ن...نه....من..."یوان چشمانش را باریک کرد.
"به نظر ترسیده میای شن یو"چشمان شن یو از اشک پر شد. نه! انجام چنین کاری حتی در تفکراتش هم وجود نداشت.
"ب...او...و...ور...ک...کنین...ک...کار...من...ن...نبو...د...ده"
YOU ARE READING
𝒆𝒎𝒑𝒕𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕
Fanfiction°~♡completed♡~° °~♡minifiction♡~° °~♡Genre: Romance_horror_fantasy♡~° *** ژان پسر بیست و پنج ساله ای که به صورت حرفه ای و تخصصی روی موجودات ترسناک تحقیق می کنه...بعد از مدتی بیکار بودن دوستش بهش راجع به مردم یک روستا که دچار یه چیزی مثل بیماری همه گ...