دختری بود از جنس غم
در کل هرکه که بود ، نمیدانست چه بنویسد
از کجا بنویسد
چگونه بنویسد
ویرگول بگذارد یا خیر، ویرگول را با علامت سوال ادغام کند یا خیر
او حتی دگر اهنگ مناسبی برای ارضای روحش را هم نمیافت
اهنگ هایی که برایشان جان میداد هم ماهیت خودشان را رها کرده بودند
زندگی در جدیدی به سویش باز کرده بود
اما وی ، کفش هایش را گم کرده بود
تکه به تکه دندان هایش را کند
اشک هایش را ، گوشت های اضافی انگشتانش را ، ناخن هایش را دانه به دانه
و در وهله ی اخر موهایش را کوتاه کرد
تا بند کفش هایش را ببندد..
به راه افتاد ، به دنبال روشنایی ، به دنبال نور ؛ پرتوی نور.
گام هایش بلند بود ، کم کم دوید تا بتواند... بتواند سریع تر معنا را پیدا کند
معنای چه؟ نور یا زندگی؟ یا هردو..
ایا هردو به یک معنا هستند؟
پرتوی مهنام را پیدا کرد، ایستاد . سرش را پایین اورد
کفش هایش به تن بود..
"آیا دخترک زندگی کرده بود؟"
- به یاد سارینا
شهریور ۱۴۰۱
( با این نوشته ی قشنگ و قلم عمیقت مطمعنم اگه یه روز میدیدمت دوستای خوبی میشدیم
روحت شاد🖤)