و اگر اين يك فيلم بود... من عاشقي ميشدم كه در چشمان دوربين، به دنبال اغوش جانت ميگردد. من ان عاشقي ميشدم كه از لبخند سرنوشت ، سراغت را ميگرفت. همان عاشقي كه حاضر بود براي رسيدن به ستاره ي بختمان، حاضر بود از ميليون ها درد ، و خار هاي گل رز بوسه ها ، بگذرد.
ان عاشقي كه اسمت را فرياد ميزند . و در هر ثانيه ، عشقت را نفس ميكشد.
براي رسيدن به تو.
اما اين يك فيلم نيست. حتي يك رويا هم نيست. من از زيبا ترين خوابم بيدار ميشوم و ميفهمم كه سرنوشت ، خيلي وقت است كه زندگيمان را در دستانش مچاله كرده .