گاهی وقتا یه زخم کافیه تا زندگیتو تموم کنی، گاهی وقتا عکس کافیه تا روحتو بفروشی و گاهی اوقات وقتی بیاد میآری اونی که زندگیت بوده حتی بهت نگاهم نمیکنه فکر میکنی ارزششو داره از خودت یه مجسمه از احساسات پوچ بسازی ، روش یه لبخند حک کنی و خودتم بهش بخندی.
در حالی که بهش لقب زیبا ترین لبخندو میدن و باهاش عکس میگیرن ، تو میدونی بجای لبخند و چشمایی که زندگی توشون جریان داره باید تصویر لبهایی باشه که همیشه زخمی بودن.
صورتی که همیشه خسته بود و بدنی که جون راه رفتن نداشت. بدنی که نفس میکشید ولی زندگی نمیکرد.
اگه میخواستم ازت مجسمه بسازم حتما لبخندتو میکشیدم.. همیشه میخواستم بدونم وقتی میخندی چه شکلی میشی. خیلی زیبا میشدی نه؟