نگاه كن! ببين كه خرابه ى وجودم با سايه ى خسته ام پيوند خورده. ببين كه نگاهِ سردم در دله خالي اش هيچ را فرياد ميزند.
ببين ... لب هايم مانند گلي سفيد، اما پژمرده ، ترك خورده و ديگر شادابيه قبل را ندارد. نگاه كن ، دل شكسته ام موسيقيِ غم انگيزي را مينوازد. انگار دارد تلاش ميكند كه ، لرزش جسمم را تسكين دهد، نت هاي موسيقي درد را فرياد ميزنند . ميگويد اين پژمرده درد دارد. آري! آه! انگار درد دارم.