انگار در چشمانم اشكي نهفته بود كه از راه تونل تنفسم به گلويم ميرسيد، دستانم مانند رودي خشك، هر روز خشك تر ميشدند. قلب پوچم، سايه ارامش را بر روي قاصدك بغض، نقاشي ميكرد.
انگار سالها پيش، ميان نبود او، شكسته بودم.
- منفى سى و نهمين انعكاس -
انگار در چشمانم اشكي نهفته بود كه از راه تونل تنفسم به گلويم ميرسيد، دستانم مانند رودي خشك، هر روز خشك تر ميشدند. قلب پوچم، سايه ارامش را بر روي قاصدك بغض، نقاشي ميكرد.
انگار سالها پيش، ميان نبود او، شكسته بودم.