| هفتمین نگاه |

98 8 0
                                    

«.تمامی اشک هایم مانند ستاره هایی از جنس باران که در آسمان زندگانی ام یخ می‌زنند ویران می‌شوند و زیبایی را در خود غرق می‌کنند. حال می‌بینم که جاده‌ی رویاهایم چگونه در مقابل چشم هایم محو شده و امید بودنم را در آغوش می‌کشد.. من هیچ‌ام. هیچ مانده‌ام. از هیچ درست شده‌ام. خاطراتم پوچ بودند.. نفس هایم خالی بودند.. حال دیگر حتی دست های لرزانم که وقت هایی در یک زمان و ساعتی در دریای بی‌نهایت ها " امید " را فریاد می‌زدند هم دیگر سرد شده اند.. حسی ندارند.. پیر شدند. دیگر غریبه ای را به خانه‌ام راه نمی‌دهم.. حتی غریبه ای که لمس نگاه تورا در کیف کوچک روی کمر خمیده‌اش داشته باشد .
دیگر نمی‌توانم مانند قبل ببینم رنگین کمانی را که تمام دنیارا معنا می‌داد یا کلماتی که از وسط لب های بی‌نقصت برایم جاده‌ای از فردا ها و بودن ها را نقاشی می‌کرد... دیگر نمیتوانم مثل باشم. دیگر نمی‌توانم دوستت داشته باشم. من هیچ‌ام. خالی ام. من مرگ گرمای وجودت هستم. یک اشتباه . اشتباهی که باید تاوانش را با زندگی کردن بدهم.»

-
(جمله‌ی اخر از من نیست)

Mirror WayWhere stories live. Discover now