- تو زیباترین خورشید، در شبهای تاریکم بودی.. ولی حیف! شبم را سوزاندی و حتی نگذاشتی که چشمان زیبایت را ببینم. نشد که در آغوشت بگیرم .. اول ستاره هایم را سوزاندی، بعد آسمانم را. فکر میکردم تاریکی ترسناک ترین آغوش من است.. فکر میکردم تا روشنیات را ببینم ، آرام خواهم شد.. ولی جانِ من.. تو که میخواستی بیآیی.. چرا اینگونه؟
چرا اینگونه ؟ چرا اینگونه ...