3 :tra le mie braccia

174 39 5
                                    

╰─────. ゚・🦌

➜#Will

⿻ بعد از اتمام‌احوال پرسی ها ، خواستم نفس راحتی بکشم که با صدای گرم و نزدیکی و خالی شدن زیر لباسم لرزیدم . بلافاصله برگشتم ؛ بهش خیره شدم . همون مردی بود که صبح دیده بودم .اخمی روی صورتم نشست *
_ برای اشراف زاده ای مثل شما ، پنهان کردن کتاب هایی که نشان فرهنگ هستن ؛ کار درستی نیست
اخمم پررنگ تر شد، به چه حقی با یه ارل اینجوری صحبت میکرد .خودمو عقب کشیدم دستمو روی جای خالی کتاب کشیدم و صافش کردم ؛ سعی کردم به شرابط مسلط باشم *
× مطمئنا چیزی از ادب نمیدونی وگرنه با یه ارل اینجوری صحبت نمیکردی...پس نباید به من درس درستی یا نادرستی بدی ...
به صورتش خیره شدم ، خونسرد و اروم بود . توی نگاهش چیزی بود که تاحالا ندیده بودم، الان بهتر فرصت میکردم صورتشو بیینم .
وقتی دستشو پشت کمرش برد و نگاهم کرد، ناخواگاه لرزیدم . توی نگاهش ابهت خاصی بود که باعث میشد نتونم چیزی بگم ، کلمات از لبای کشیده اش به راحتی و با تسلط بیرون می اومدن . وقتی کتاب رو بالا اورد نفسم با اخم‌ تندی حبس کردم و نگاهم فقط متمرکز کتاب ام بود *
_متاسفم که خاطر ارل رو تلخ کردم. قصد جسارت نداشتم خواستم بهتون گوشزد کنم که به همراه داستن این کتاب چقدر ممکنه..
همینجوری بهش خیره شده بودم. به صورتش، حرکت لباش ، جسارتش و تسلطش روی حرفاش و عمق نگاهش ، ک‌ه روی بدنم سنگینی میکرد . وقتی جلو‌ اومد سرمو کمی عقب بردم *
_ برای شما هم خطرساز باشه
چند بار پلک زدم تا شرایط تحلیل کنم ، بورلی بهم گوشزد کرده بود که چقدر خطرناکه و من با دست و پا چلفتی بودنم همین اول کار داشتم سر همه رو به باد میدادم. باید فکر ‌کنه اهمیتی نمیدم و مشخصا خودشم دنبال این نیست که به کسی چیزی بگه.
وقتی فکرمو جمع کردم، نگاه پر غرور مو بهش دوختم و نفس عمیقی کشیدم *
+پس تو نباید اینقدر جلب توجه کنی
توی بهترین فرصت کتاب از دستش کشیدم و زیر لباسم بردم اما‌ این بار ماهرانه تر . بهم خیره شد و چندبار پلک زد ، فهمیدم که اون هم گاهی جا میخوره اما بلافاصله اون نگاه لعنتیش که ادم‌ ذوب میکرد، روی صورتش نشست. انگار مسابقه گذاشته بودیم که برنده اش مشخص بود*
_ همینطوره ارل
+ پس بهتره با کنار من ، اومدن و دخالت توی کار هایی که بهت مربوط نیست ، بیشتر برای من خطرساز نشی
با قدم های بلندی از کنارش رد شدم ، دیگع نمیتونستم زیر نگاه های اون مرد دووم بیارم و شان‌ ارل بودنم رو حفظ کنم.
اگه یکم‌ دیگه بیشتر بهم خیره میشد ، همه تمرین هام‌نقش بر آب میشد.
هوفی کشیدم و سعی کردم‌ از فکرش بیرون بیام. از پله ها با عجله و بدون‌ جلب توجه بالا رفتم و قدم های کج و تیزی برمیداشتم و هرزگاهی پشت سرم رو نگاه میکردم، انگار هنوز میترسیدم اون مرد تعقیبم‌ کنه ، یا شاید سباستین... سرمو تکون‌دادم تا افکارم پس بزنم و سمت اتاقم رفتم. درشو اروم بستم و پشتت تکیه دادم ، نفسمو عمیق بیرون دادم با مکثی قدم تندی برداشتم و سمت گنجه توی اتاق رفتم و بازش کردم لباس های قدیمیم بیرون ریختم و کتاب رو با مهارت مخفی کردم.
وقتی کارم تموم شد؛ نفس راحتی کشیدم بلند شدم لباسم و شلوارم تکوندم و از در با احتیاط بیرون رفتم .
در اتاق رو که بستم و از اولین پله پایین اومدم نگاهی به جمعیت کردم. با شنیدن صدای واضح پرنس آرثور از بین‌ جمعیت ، سرم رو سمتش بردم.مشخصا من رو صدا نمیکرد و داشت با دخترایی ک دورش جمع شده بودن گرم میگرفت ؛ برای پدر خیلی مهم بود که رابطه خوبی هاش داشته باشم برای همین از پله ها با وقار نصف نیمه ام که در شان یه ارل باشه ، پایین رفتم؛ نفس عمیقی کشیدم و کنار پرنس رفتم با دیدنم لبخند جذابی به صورتم زد دستشو پشت کتفم گذاشت و جلو تر پیش خودش کشید*
◇ اوه ویلیام
معمولا کسی با این اسم صدام نمیکرد و مشخصا وقتی هم ارثور بگدتش ، تصمیم ندارم اخمی کنم تا نشون بدم‌خوشم نمیاد اینجوری صدام کنن ، لبخندی زدم و گلسی رو از سینی برداشتم و توی دستم با لبخند گرفتم*
× یس مای لرد
◇ خوشحالم بالاخره دیدمت
× برای من هم باعث افتخاره
◇ خواهشا اینقدر رسمی و مثل بقیه نباش
دستشو پشت کتفم زد و بهش خیره شدم ، لبخندی زدم و سری تکون دادم از گلسم‌ مزه کردم و ناخوآگاه زیر چشمی دنبال کسی میگشتم ، همون مرد مزاحم . با زمزمه ارثور دم گوشم به خودم اومدم و سمتش برگشتم *
◇ بنظرم باید جایی بریم که مرد های واقعی میرن
با حرفش اخمی از ندونستن کردم *
× چه جایی مردای واقعی توش خودش داره ارثور؟ کاخ پدرت؟
از کنایه کوتاهم خندید و سرشو دم گوشم بود شونه ام گرفت و نزدیک تر کرد*
◇ جایی که هم بتونیم بیشتر از...
گلس‌ رو نشونم داد و مچشو چرخوند که باعث شد شامپاین حرکتی بکنه *
◇ این بخوریم ، و هم من...
سرشو بالا اورد و‌ نگاهی به جمعیت کرد با دیدن پسری مو مشکی و لباسی که شبیه خدمه داشت ،که گرم صحبت با دختری شده بود.
چشماش چرخوند و سرشو دوباره پایین‌اورد*
◇ هم من مرلین رو‌ نگران کنم و مجبورش کنم کل شهر دنبالم بدوعه
دستشو دور شونه ام محکم‌تر کرد و اروم سمت در کشوند. نگاهی بهم کرد تا موافقت رو توی چشمام ببینه ، کمی فکر‌کردم ، اشکالی نداشت چندساعتی نباشم همه‌ اونقدر مشغولن کع دنبال من نباشن .
سری تکون دادم با خنده و سمت در باهاش اومدم و قدم هامون رو تند تر کردیم و از در بیرون رفتیم . هوای تازه شب رو توی ریه هام دادم و چشمام کوتاه بستم *
×خوشحالم باهات اومدم ارثور
بهم‌ نگاه کرد درحالی که دست به جیب راه میرفت و خندید و نگاهی به آسمون کرد*
◇ خوشحالم یکی هم مثل من از اون‌ جمع ها بدش میاد
مشتی به بازوم کوبید و خندید*
◇ امشب مثل یه مرد خوش میگذرونیم
شاید منظورشو درست نفهمیده بودم برای همین نیشخندی زدم و دنبالش سمت محله های پایین قدم برداشتم و وارد بار بزرگی شدیم . بوی تند الکل توی صورتم خورد باعث شد اخمی روی صورتم بشینه ، ارثور که انگار کار بلد بود جلو رفت دستشو روی پیشخون کشید و با بارتنر خوش و بشی کرد و دوتا گلس پر سفارش داد ، با اشاره اش سمتش رفتم و کنارش نشستم توی اون جمع نگاهای خیلی زیادی رو روی خودم‌ حس میکردم
با صدای ارثور به خودم‌ اومدم و لبخند حواس پرتی زدم و لیوان رو گرفتم توی دستم و به گلسش زدم ، نفس عمیقی کشیدم و یه سره به سختی سر کشیدم ، از طعم تلخش نفسی زدم‌ و‌ صورتم جمع شد ، چندبار پلک زدم و نگاهی به لیوان‌ کردم که هنوز نصفش پر بود ،
نگاهی به اطراف کردم ‌و دوباره سر کشیدمش و وفتی تموم شد روی میز کوبیدمش و نفسی زدم.
نزدیک دوتا لیوان‌ دیگه ‌خورده بودیم ، سرم گیج میرفت و روی خودم‌ تسلطی نداشتم هوا خیلی گرم بود ، پاپیون دور‌ گردنم باز کردم و توی دستم گرفتم و بعد دکمه های اول لباسمو باز کردم . نفس میزدم و تلو تلو خوران درحالی ک‌ه با انگشتای یه دستم شقیقه هامو گرفتم و دستم دیگمو روی دیوار کشیدم و در رو هول دادم‌ جلو و بازش کردم . با خودن هوا خنک ‌ لرزیدم و با گونه های سرخ سمت خیابون راه افتادم*
➜#hannibal

𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬 Where stories live. Discover now