╰─────. ゚・🦌
#fanfic
#germoglio_Damore ²➜#hannibal
⿻ ساعت ۹ شده بود تصمیم گرفتم که برای شام پایین برم . این اولین حضور ابیگل پیش ما بود پس نباید بخاطر عصبانیتم از ویل حس ناامنی بهش منتقل میشد.
اروم کتابم رو بستم و روی میز گذاشتم و بلند شدم و سمت در رفتم درو باز کردم با دیدن ویل که دقیقا همزمان داشت باهام سمت پله ها میرفت مکث کردم ، دستامو پشت کمرم بردم و بعد از نیم نگاه کوتاه و جدی ای سرمو سمت راه پله متمایل کردم و پایین رفتم . اون نگاه پاپی ایزش باعث میشد نتونم ازش عصبی باشم اما دوباره با فکر اینکه ممکن بود اسیب ببینیه دوباره همه حسم به حالت اولش برمیگشت .
اروم یه دستمو روی نرده ها گذاشتم و دوپله اخر رو اهسته و خونسرد پایین اومدم و به ابیگل که روی مبل کنار کلارا نشسته بود خیره شدم . قسمتی از موهای بلوطی رنگش رو دو طرف موهاش بسته بود و بقیه موهاش باز بود. لباسش روی تن کوچیکش نشسته بود و انگار واقعا تبدیل به چیزی که هست ، کرده بودتش. یه پرنسس واقعی.
لبخندم روی صورتم بیشتر نشست ،یه دستمو پشتم نگه داشتم جلو اومدم سرش رو بالا اورد بهم معذب خیره شد. طبیعی بود هنوز به من و این محیط عادت نداشت اروم روی یه زانوم خم شدم و دستشو گرفتم و بالا اوردم نرم بوسیدم *
_ پرنسس فکر میکنم گرسنتنون باشه
با تعریفم چشمای ابیش درخشید و لبخند کودکانه شیرینی زد و اروم زمزمه کرد*
+ بله ..
ایستادم و دستشو گرفتم تا همراهم بیاد . وقتی صدای قدم های دیگه ای رو شنیدم حضور ویل رو حس کردم ؛ ابیگل سرش رو سمت ویل برگردوند و با لبخند مطمئنی بهش از خوشحالی زد ویل هم لبخند شیرین و بوسیدنی ای تحویلش داد . سخت بود توی این شرایط به ظرافت زیباش توجه نکنم . دلم میخواست لبام رو روی اون کشیدگی و انحنای لبای نرمش بزارم و ببوسم اما نه جاش بود نه زمانش بود نه حتی میشد برای تنبیه چنین کاری کرد، بیشتر شبیه جایزه اش میشد.
سرمو سمتش کوتاه متمایل کردم و نیم نگاه سنگینی بهش انداختم که باعث شد با ترس خاصی نگاهم کنه اروم سمت میز قدم برداشتم با ابیگل .
جلوی صندلیش ایستادم کلارا صندلیشو عقب کشید و دستمو کمی بالا اوردم تا ابیگل بشینه و وقتی دستمو رها کرد موهاش رو نوازش کردم با لبخند و سمت صندلیم رفتم . قبل اینکه کلاارا سمتم بیاد دستمو بالا اوردم تا اینکارو نکنه و بفهمونم خودم میتونم صندلی رو عقب ببرم . پشت میز نشستم و وقتی ویل کنارم نشست رو به روی ابیگل بهشون نیم نگاه کوتاهی کردم و توی سکوت مشغول خوردن غذا شدیم.
با صدای ابیگل قاشقم رو که نزدیک لبم بود رو نگه داشتم با مکث و خونسردی سرم رو بالا اورم و قاشق و محتویاتش رو توی بشقاب برگردوندم ارنج یه دستم رو روی میز گذاشتم و نگاهش کردم*
+ من چی باید صداتون کنم
اروم نگاهم رو کوتاه وسط میز بردم بعد چند ثانیه بهش با لبخند گرمی نگاه کردم*
_ من هنیبال لکتر هستم. میتونی داکتر لکتر صدام کنی یا ...
برای اطمینان بخشی ابیگل بر خلاف میلم دستمو روی دست ویل که روی میز بود گذاشتم و بهش کوتاه و نافذ خیره شدم و بعد دوباره ابیگل رو مخاطب قرار دادم*
_ یا دد ، پاپا پدر هرچیزی که راحتی ابیگل
اروم دستمو از روی دست خنک ویل برداشتم و از دمای سرد بدنش اخمی کردم. سعی کردم حواسم رو پرت کنم و اروم نون رو از کنار بشقابم برداشتم و تکه کردم*
_ ابیگل تو از این به بعد با ما زندگی میکنی و میتونی با ما راحت باشی خوشحالم پرنسسی به زیبایی تو قراره کنارمون باشه
لبخن شیرینی زد و سری تکون داد اروم به ویل خیره شد*
+ منم خوشحالم که اینجام
دوباره نگاهشو سمتم اورد*
+ داکتر
لبخندی زدم و سر تکون دادم . ابیگل باید بیشتر کنارمون میبود و حصار ارامش دورشو میگرفت تا بتونه بهمون اعتماد کنه و راحت باشه برای همین سخت گیری کردن بهش بدترین کار ممکن بود.
نیم نگاهی با ارامش به ویل کردم که با لبخند گرمی به ابیگل خیره شده و بالاخره تصمیم گرفت لباشو برای حرف زدن تکون بده*
× ابیگل متاسفم اینقدر دیر دنبالت گشتم الان دیگه خیالم راحته
سعی کردم توی مکالمشون دخالت نکنم و اروم مشغول تموم کردن غذا شدم و ابرویی بالا انداختم و نگاهم تا پایین زمان شام روی بشقابم نگه داشتم و به زمان بعد شام و جوری که قراره با اون پسر سرکش بگذرونم فکر کردم .
وقتی شام تموم شد با دستمال ابریشمی شیری رنگی لبم رو پاک کردم و روی میز گذاشتم و از کلارا که برای جمع کردن کنار اتاق وایستاده بود تشکر کردم . اروم بلند شدم و پشت صندلی ابیگل ایستادم تا نتونه نگاه جدیم رو به ویل ببینه و نامحسوس صدام رو صاف کردم *
_ ویل
با مکث از جاخوردن و ترس نگاهم کرد و با نگاه مظلومی سرش رو بالا اورد*
× بله داکتر
_ بعد اینکه برای ابیگل قصه شب بخیر خوندی توی اتاقم باش لطفا
برای دیدن موافقتش با تکون دادن سرش لحظه ای مکث کردم و بعد از نوازش سر ابیگل ، سمت اتاقم قدم برداشتم
نیم ساعتی گذشته بود با صدای تقه در اروم انگشتمو از زیر چونه ام برداشتم و درحالی که روی صندلی جلوی شومینه نشسته بودم نگاهی به در کردم *
× میتونم بیام تو داکتر لکتر ؟
_ بیا تو
وقتی در باز شد و ویل ظاهر شد نیم نگاهی به سرتاپاش کردم و دوباره به رو به رو و شعله های داخل شومینه خیره شدم . همون نگاه اولم باعث شد موقعیتی که توش هست رو درک کنه ، نفس سنگینی کشید و یه قدم جلو اومد *
×میخواستید باهام حرف بزنید داکتر
نگاهم رو از روی شعله ها برنداشتم و اروم ارنجمو روی دسته مبل نگه داشتم *
_ وقتی میخوای باهام حرف بزنی لطفا لباس تنت نباشه ویل
ابرویی بالا انداختم و نگاهم رو سمتش بردم. پرتوی شعله ها سمت چپ بدنشو روشن تر کرده بود و سایه ای رو روی بدن ظریفش ایجاد کرده بود. نفس تیزی کشید و اروم انگشتشوو سمت لبه بند بالای یقه اش برد*
_ و همزمان توضیح بده
اب دهنشو صدا دار قورت داد . بهش خیره شدم نمیخواستم یه ثانیه از کنار رفتن لباسای مزاحم رو از جلوی بدن بی نقصش از دست بدم.
سرشو پایین انداخت و بند بین یقه لباسشو کشید و بازش کرد و بعد پایین لباسشو گرفت از داخل شلوارش دراورد و اروم دست چپشو روی پایین لبه راست لباسش و دست راستشو روی پایین لبه چپ لباسش گذاشت و به سمت بالا دستاشو حرکت داد و لباسشو درراورد.
حرکت سایه روشن شعله روی بدنش باعث میشد حریص تر بشم و نتونم از درخشش بدنش جلوی چشمام ، چشم بردارم*
× من وقتی اونجا رسیدم دنبال ابیگل گشتم و وقتی کسی جوابمو نمیداد سمت یه گروه ادم رفتم . انگار اونا پدر ابیگل میشناختن و فکر کردن باید بدهیشو از من بگیرن چون من ابیگل رو میشناسم برای همین دنبالم کردن
اروم مردمک لرزونشو بهم دوخت و نگاهم کرد .
چشماش برق میزدن و باعث میشدن موج گرما و خشم توی بدنم بپیچه*
_ راجب زخم کنار لبت بعد از دراوردن باقی لباست توضیح بده
اب دهنشو صدا دار قورت داد اروم بدن ظریفشو خم کرد و شلوارشو و لباس زیرشو کامل دراورد و قبل اینکه صاف وایسته تا کل بدن برهنه و زیباش نمایان بشه زمزمه کرد *
× من بهشون گفتم پدرشو نمیشناسم و فقط دنبال خود ابیگلم ...فکر کردن دزدم میخوام ابیگل رو بدزدم برای همین یکیشون با مشت زد توی صورتم .
اروم صاف وایستاد و حالا همه بدنش توی دید گرسنم بود . دست دیگه مو روی پام کوتاه زدم. جلو اومد و بین پاهام ایستاد و مضطرب نگاهم کرد. نفس عمیق و حرصی کشیدم و پلکام روی هم فشار دادم و اروم انگشتام پشت رون سفیدش کشیدم و اروم از زیر باسنش تا زیر زانوش به ملایمت انگشتام حرکت دادم و بعد دوباره همون مسیر رو تا بالا طی کردم *
_ بهت گفتم کسی رو با خودت ببری ویل
سری تکون داد از حس نوازشم لرزید. استرس توی کل بدنش پیچیده بود و مشخص بود چقدر ترسیده
انگشتام روی زیر باسنش فشار دادم و لب زدم *
_ بشین
بین پاهام به ارومی نشست و سرشو بالا اورد . حرکت موهای فرش ناشی از نشستنش با نگاه براقش و مردمکای لروزنش داشتن عقل از سرم میپروندن .
اروم انگشتم زیر چونه اش بردم و سرشو بالا اوردم . حالا نگاهش رنگ دیگه ای گرفته بود و مطیعانه سرشو بین انگشتام بالا اورد و نگاهم کرد*
_ خوشم نمیاد لبات نشون ندن پشیمونن
اب دهنشو صدا دار قورت داد اروم دستشو روی لبه پیراهنم برد و اروم از داخل شلوارم بیرونش اورد و بعد انگشتشو پایین در برد و همینطور سرشو و لباشو بین پاهام کشید نفس سنگینی کشیدم و هنوز برای نوازش سرش زود بود. دیکمو با انگشتای کشیده و نرمش بیرون اورد و اروم بهش خیره شد و نفس گرمی کشید ، اون صورت سرخ خجالت زده و لبای تشنه و زیبا که قرار بود دور دیکم باشه باعث میشد نتونم نفس بکشم. چینی به بینیم دادم و اروم انگشتشو پایین دیکم حلقه کرد و بعد زبونشو پایین دیکم کشید و تا بالا اورد. نفس لرزونی روی دیکم کشید و اروم سرشو کج کرد و لباشو روی طول دیکم حلقه کرد و اروم با زبونش روش دایره وار حرکت میداد و با چشمای ابیش و مژه های بلندش از پایین بهم نگاه میکرد. اخمی از لذت کردم و برای تشویقش انگشتام بین موهای فر و نرمش حرکت دادم . وقتی دستام حس کرد به ملایمت چشماشو بست و سرشو از راست به چپ چرخوند و طرف دیگه دیکم رو با زبونش لمس کرد و باعث شد کل بدنم گر بگیره . روی دیکم رو میک زد و سرشو رو بالا اورد و همزمان زبونشو روی دیکم کشید.
زیر لب از حس گرمای زبونش ناله ای کردم و وقتی بوسه نرمشو روی سر دیکم حس کردم انگشتام دور موهاش محکم کردم . اروم لبای صورتیشو دور دیکم حلقه کرد و میکای خیسی به سرش میزد اخمام از لذت بیشتر توی هم رفت . اروم نیم نگاه خماری بهم کرد و مژه های بلندشو روی هم گذاشت و حجم بیشتری از دیکم رو وارد دهنش کرد. زبونشو دایره وار روی طول دیکم حرکت میداد و نفس کشیدن رو برام سخت تر میکرد. چنگی به موهاش زدم و سرشو جلو تر بردم و باعث شدم بلرزه
انگشتاشو پشت ساق پام برد و اخمی کرد از فشاری کع دیکم به زخم کنار لبش میاره و اه توی گلویی کشید
وقتی کامل گرمای لباشو حس کردم و به نفس نفس افتاد سرشو رها کردم و ناله نامحسوسی کردم.
خط بزاقش از روی دیکم تا روی لبای صورتیش کشیده میشد. و نگاه خمارش رو با دلبری بی سابقه و قوس کمرش و نیپلای صورتیش به رخم میکشید.
اخمی کردم از زیباییش و اروم بلند شدم و سمت تخت رفتم و دونه دونه لباسام دراوردم و از گرمای بدنم هیسی کشیدم .
با نیم نگاهم بهش ، فهمید باید بلند بشه و با بدن کمی لرزون سمت تخت اومد . وقتی کامل لباسام دراوردم با نگاه حریصش بهم خیره شد و باعث شد نیشخندی بزنم فکشو بین انگشتام گرفتم و سرشو بالا نگه داشتم و یه دستمو دور کمر ظریفش بردم و سرمو کج کردم و زبونمو روی لبش کشیدم دستاشو جلوی قفسه سینه اش جمع کرره بود و بهم چسبیده بود و توی حصار بغلم زندانی شده بود.
زبونمو روی لبش کشیدم چند بار اروم لبامو دور لبای بسته اش حلقه کردم و میکی زدم و زبونمو روی لبش فشار دادم تا لباشو از هم باز کنه . وقتی گرمای زبونم رو حس کرد ناله کرد و لباشو مطیع از هم باز کرد . اروم زبونمو وارد دهنش کردم و عمیق و طولانی لباش و زبونشو میک میزدم.
با زبونم روی لباش و زبونشو لمس کردم و از میک زدن هیچ کدوم غافل نشدم. انگشتام پشت کمرش حرکت دادم و ارون سر انگشتام روی باسنش کشیدم و توی بغلم لرزید و باعث شد از لذت چنگی به باسنش بزنم اروم انگشتمو بین باسنش کشیدم اروم به ناله اش توی دهنم گوش دادم ، روی پنجه به سختی بلند شده بود تا عمیق تر ببوستم و اخمی از لذت کرده بود و لباشو حریص تر روی لبام میکشید و زبونمو میک زد . وقتی قفسه سینه اش به وضوح بالا پایین میشد سرمو عقب کشیدم و به خط بوسه بین لبامون ، لبای از هم بازش و مژه های نیمه بازش خیره شدم و نفس تیزی کشیدم .
انگشتمو اروم روی لبش کشیدم و کمی روی لبش فشار دادم و وارد دهنش کردم. سرشو کمی جلو اورد و لباشو دورانگشتم حلقه کرد و زبوشو زیر انگشتم میکشید و اروم پلکاشو روی هم فشار داد و خیس و عمیق انگشتمو میک زد و نفسای تیزی میکشید.
دستمو دور کمرش محکمتر کردم و چنگی با دستم به کمرش زدم از نرم و داغی زبونش روی انگشتم ناله تیزی کردم . انگشتم روی زبونش عقب جلو حرکت دادم و وقتی کافی خیس شد انگشتم سعی کردم عقب بکشم .لباشو دور انگشتم محکم کرد ، جمع شد و اروم با صدا از بین لباش بیرون اومد.
نفس نفس زنان و بی قرار بهم خیره شده بود و دمای بدنش بالا رفته بود اروم رونمو روی دیک رها شده اش کشیدم و وقتی ناله ای کرد نیشخندی زدم همونجوری نگهش داشتم و انگشت خیسم بین باسنش کشیدم اروم روی ورودیش رو کمی ماساژ دادم *
× آهه...
سرشو بین گردنم برده بود و دستاشو جمع شده روی قفسه سینه ام گذاشته بود و ناله های گرمی توی گردنم میکرد .موهای فرش بین گردنم حرکت میکردن با هربار نفس عمیقش . حالا حس لباش روی رگ گردنم باعث شد فشارمو روی ورودیش بیشتر بکنم و یه انگشتم رو واردش کردم. اهی کشید و قوسی به کمرش داد که باعث شد دیکش کنار دیکم کشیده بشه . اه مردونه ای کشیدم و مسلط انگشتم داخلش عقب جلو حرکت دادم و به دیواره های داخلش فشار میاوردم .
ویل بی قرار بین دستام ناله میکرد و لباشو ازادانه روی گردنم میکشید و خیس میک میزد. از گوشه چشم به صورتش خیره شدم
موهای فرش ، ساخته روی صورتش ریخته بودن و مژه های بلندش روی هم قرار داشتن و لبای سرخش روی گردنم حرکت میکردن از گرما و بی قراری اخم ظریفی کرده بود.
انگشتمو تا ته واردش کردم توی گردن خیسم ناله گرمی کرد و بین دستام وول خورد که انگشت دومم واردش کردم.
چنگی به قفسه سینه ام زد و بخاطر حلقه شدن یه دستم محکم دورش نمیتونست تکون زیادی بخوره.
با این حال سرپا مونده بود باعث میشد غر بزنه.
انگشت دوممو کنار انگشت اولم رسوندم و داخلش عقب جلو کردم و کمی انگشتام خم کردم و حرکت انگشتام عمیق تر کردم*
YOU ARE READING
𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬
Fanfiction ╭════•✧🦌✧•════╮ 𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬 ⿻ #Hannigram ⿻ #fanfic ⿻ #gay ➜Name: #germoglio_Damore ➜ship: hannigram - ̗̀ ⋮ season: 2 تعداد پارت هر فصل : 23 ୧ نویسنده : ୧ Aiden ⿻ و من درتمام این مدت...