21 : dolci labbra

164 30 4
                                    

╰─────. ゚・🦌

#fanfic
#germoglio_Damore

➜#hannibal

⿻ دفترم رو بستم و وقتی ازم فاصله گرفت لبخندی زدم از این حس‌‌ نزدیکی خوشحال بودم . اروم بلند شدم ک طبقه بالا رفتم و در اتاقم رو باز کردم با دیدن لباسایی که روی تخت بود لبخندی زدم و اروم خم شدم انگشتام روش کشیدم . یادمه اولین بار که دیدمش عین این لباسا تنش بود با فرق اینکه الان برای من دوخته شده
نفس عمیقی کشیدم و مشغول عوض کردن لباسام شدم . تنها پیرهن سفیدش بود که توش احساس راحتی میکردم. جلیقه طلایی رنگش و کت ابریشمی روش دقیقا چیزایی بودن که بهشون عادت نداشتم.
غرغر کردن رو تموم کردم و بیرون اومدم و ماسک نیمه مخصوص جشن رو توی دستم گرفتم و توی دستم جا به جا کردمش و با سر انگشتم روشو لمس کردم .
با صدای باز شدن در اتاق کنارم مکثی کردم و نگاهم رو بالا اوردم و سمت ویل بردم. با دیدنش توی لباسایی مثل لباسام تعجب کردم به سختی موهای فرشو رو از پشت بسته بود و تلاش میکرد جدی و خونسرد باشه و نقاب طوسی ای هم دست اون‌بود. با دیدنش لبخندی زدم و اروم جلو قدم بر داشتم و ماسک رو زیر دستم گرفتم و پاپیونشو مرتب و درست کردم *
_ امشب شب خوبی برای تلافیه داکتر گرهم
با حرفم ابرویی بالا انداخت و خونسرد به تقلید از من ، به چشمام خیره شد*
× از شخصیت ارلی مثل شما بعیده اهل تلافی باشه
از شیرین زبونش دندون‌ قروچه ای کردم و با حسرت به لبایی ک تشنه بودسیدنشون بودم‌ نگاه کردم و موش و مرتب کردم *
_ درسته داکتر بهتره وقتی پشت سرم میاید گم‌ نشید
اخماش توی‌ هم رفته بود و اون روی مغرور ارلشو بهم نشون داد*
× برای پشیمونی دیره؟
خندیدم سرمو کمی کج کردم و انگشت‌اشارمو بالا اوردم*
_ خیلی
با صدای پیتر نگاهی بهش کردم و سمت پله ها قدم برداشتم از اینکه جلو‌تر از اون راه افتادم با دهن باز بهم‌ خیره شد و سعی کرد با قدمای تندش ک‌ه توی سالن پخش میشد بهم برسه*
× من در‌کالکسع رو برات باز نمیکنم
_ فکر نکنم زورت برسه
نیشخندی زدم و دستام پشتم قفل‌ کردم و سرم رو سمتش کوتاه برگدوندم و پوزخندی زدم . خنده حرصی کرد و جلو تر ازم قدم بلندی برداشت و نگاهی بهم کرد و دستاشو پشتش قفل کرد و جلو راه افتاد *
× هنوز جشن‌ شروع نشده
با شیطنت هاش داشت بی قرارم میکرد . سری با خند تکون دادم و از در پشت سرش بیرون رفتم و یه قدم جلو گذاشتم و درش رو براش باز کردم بدون نگاه کردن بهم‌ با غروری که خیلی قرار نبود دووم بیاره سوار شد . سوار شدم و تقه ای به بالا سقف‌ کالسکه زدم تا راه افتاد . مسیر نسبتا طولانی بود و من تصمیم داشتم با نگاه های کوتاه و بلندم بهش مسیر رو برای خودم زیبا تر کنم .
ارنجش رو روی دستگیره کنارودر تکیه داده بود و سرش رو هم همینطور . یه تیکه کوچیک و باریک از موهای فرش جلوی صورتش ریخته بود به طرز عجیبی بامزه ترش میکرد . سرم رو عقب تکیه دادم و چشمام رو بستم و سعی کردم نگرانی هام رو راجب برگشت ایگنور کنم .

𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬 Onde histórias criam vida. Descubra agora