1: L'inizio di un amore

577 55 12
                                    

╰─────. ゚・🦌

➜#Will

⿻ با صدای تقه در اخم هام رو توی هم کشیدم و گونه ام رو روی نرمی گرم بالشت کشیدم *
+ ارل ...
با صدای تقه بعدی وول خوردم توی جام و چنگی به پتو زدم و بالا تر اوردمش . بعد از تقه های سوم و چهارم تسلیم شدم اما بی فایده بود . همین که پتو رو پایین اورده بودم ، نوری که از کشیده شدن پرده های بیرون‌‌ اومده بود ، درست توی چشم های خواب الودم برخورد کرد.
فورا بستمشون و لعنتی زیر لب فرستادم . با صدای گرم و ملایم سباستین موفق شدم یه چشمم رو باز کنم*

+ لطفا بلند بشید امروز ، روز شلوغی براتون هست .
نفسمو بیرون دادم و پتو رو کنار زدم و بلند شدم ؛ سمت آیینه بزرگ روی میز مرمری طرح کنار تخت ام رفتم و نگاهی به خودم و بعد از توی آیینه به سباستین کردم *
+ مثل هر روز
انگشتام رو داخل اب گرم فرو بردم و از اینکه سباستین ، برای پروندن خوابم از اب سرد استفاده نکرده ، ابرویی بالا انداختم. به حرکت کوتاه اب روی دستام خیره شدم ؛ بالا اوردمش روی صورتم کشیدمش و نفس راحتی از ریه هام بیرون دادم . دستم رو دراز کردم و‌ حوله رو ازش گرفتم. ابتدا دست هام و بعد صورتمو با نرمی حوله خشک کردم
نگاهی به کمد کردم که سباستین مشغول اماده کردن لباس هام بود. جلو رفتم تک سرفه ای کردم و بعد از تعویض لباس هام ، جلوی آیینه پاپیونم رو مرتب کردم ، کمی روی‌ زانو خم شدم و کتم رو با کمکش تن کردم و دستمو روی لبه استینش کشیدم. لبخند سراسر غرور اما کوتاهی زدم و در اتاق رو باز کردم با عجله اما متین ، از پله ها پایین و یراست سمت در رفتم . از خدمتکار کلاه و عصامو گرفتم ، نزدیک به شنیدن غرغرای سباستین شدم اما باز شدن درب و دیدن کسی که جلوش ایستاده مکث کردم که باعث شد اون‌ هم سکوت کنه و پشت سرم بیاد تا ببینه چه کسی پشت در هست*
+ داکتر لکتر
با شنیده شدن‌ اسم مرد روبه روم ، اخم‌ ظریفی کردم. نگاهش اولین چیزی بود که جذبم کرد . نمیتونستم از شر گیرایی نگاهش خلاص بشم تا فرصت پیدا بکنم و بقیه صورت از نظر بگذرونم ، چشمای تیز و نافذ، اروم و خونسردی داشت . هم بهت ارامش منتقل میکردن هم ترس ... . اخمم رنگ گرفت و کلاهمو سرم گذاشتم و بعد از گذروندن چهره اش ، بی تفاوت بیرون رفتم و سوار کالکسه شدم *
➜#hannibal

اهسته پیاده شدم ، سنگ ریزه های کف زمین ، زیر پام صدای خوشایندی داشتن . نگاهمو بالا اوردم و به عمارت بزرگ رو به روم خیره شدم .‌مکث کردم و بعد از چند ثانیه جلو رفتم خواستم تقه ای به در بزنم که با باز شدن در و دیدن پسر جوونی که بهم خیره شده مکث کردم ، ادای کردن کلمات رو به تعویق انداختم و متقابل به رگه های معصومیت توام با شیطنت چشماش خیره شدم . تضادی رو به وجود اورده بود که باعث میشد نتونم نگاهمو عقب بکشم. وقتی اخمی به چهره اش نشست و از کنارم رد شد ‌؛ سرمو سمت قدم هاش چرخوندم و نیم نگاهی کردم. با سرفه خدمه ارشد عمارت سرم رو برگردوندم و با مکث کوتاهی، قدم اول برداشتم به داخل رفتم و بعد سرمو بالا اوردم *
+ داکتر لکتر
بهش خیره شدم و سری تکون دادم و با اشاره دستش به سمت چپ ، حرکت کردم و وارد دفتر کار بزرگی شدم. نگاهی به پشت سرم کردم و بعد نگاهی به زیبایی و تجملگرایی اتاقی که توش قرار داشتم. سمت کتاب خونه که سراسر دیوار هارو گرفته بود قدم برداشتم ، از بزرگی اتاق هر قدمم توی فضای اتاق پخش میشد اما از اشتیاقم برای دیدن کتاب ها ، جلو گیری نمیکرد.
به کتاب ها با سر کمی متمایل به کج خیره شدم ، در حدی که فقط بتونم نوشته روش رو بخونم . خواستم انگشت اشارمو سمتش ببرم که با صدای شخصی به خودم اومدم*
+ مطمئن بودم مجذوبش میشید
سمتش برگشتم و لبخندی زدم جلو رفتم و با اشاره اش روی مبل رو به روی میز نشستم*
_ همینطوره هیچ چیزی از اشتیاقم نسبت به مطالعه کم نمیکنه
عینک ظریفشو با انگشت اشاره اش ، روی تیغه بینیش بالا تر داد*
+ باید بکنه
با حرفش کمی گیج شدم و نگاه خاص و کنجکاوی با کمی اخم تحویلش دادم . برگه ای رو بیرون آورد و زیر دست خودش گذاشت و دوباره بهم خیره شد*
+ متاسفانه پزشک مخصوص و قبلی خانواده گرهم به دستور ارل کشته شدن. در ابتدا باید سختی حفظ جونتون داخل عمارت رو بهتون گوش زد کنم و بعد بقیه داستان رو براتون باز گو کنم.
_ مطمئن باشید در موقعیت های سخت تر بودم
+ کارتون آسون تر خواهد بود چونکه فقط قراره پزشک و همراه شخصی ارل جوان باشید
متوجه بالا رفتن ابرو هام شدم و بهش خیره شدم*
+ ارل ویل گرهم
ایشون در سنین حساسی هستن و تازگی مادرخونده شون رو از دست دادن و فکر کنم متوجه وجود رگه های خشونت در رفتار ارل ( پدرشون) شدید . کنتس نمیخوان ارل جوان هم مثل پدرشون باشن ، از من تقاضا کردن در قالب پزشک بدنبال همراهی ادبی برای ایشون باشم.
_ فکر نکنم تا حالا منصب همراه ادبی به گوشم خورده باشه.
+ فرای پزشک، فرای معلم ، فرای استاد ،‌اما در همین محدوده
از جاش بلند شد کتاب زیر دستش رو سمتم گرفت *
+ من متوجه تشنگی شما نسبت به هنر علم فلسفه و ... هستم . من و کنتس مایلیم ارل جوان هم چنین خصوصیاتی رو برخوردار باشن ، مثل شما.
_ حضور من به بقیه استاد های والا مقام برای تدریس به ایشون توهین محسوب میشه
+ از فروتنی شماست اما باید بگم که هیج کدوم از استادان آداب دان و خردمند نیستن. مثل شما .
از جام بلند شدم دستشو سمتم دراز کرد ، نگاهی کردم و با لبخند دستشو گرفتم*
_ امیدوارم بتونم جواب این همه تعریف و لطف رو پاسخگو باشم
دست دیگ اشو روی دستم گذاشت*
+ با کمک به ارل جوان میتونید
با لبخند سری تکون دادم و نگاهی به کتاب توی دستم کردم و سمت در قدم برداشتم و بیرون رفتم*


Vote یادتون نره🌱
───────────────────
⌂ ⌕ ⊞ ♡ 🦌

𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬 Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin