╰─────. ゚・🦌
#fanfic
#germoglio_Damore ²➜#Will
⿻ جز قسمت صبح که از دردی که انگار قرار بود تا ابد طول بکشه راحت شدم و حس میکردم به بهشت برگشتم ، بقیه اش بشدت شوکه کننده بود. وقتی حرفای گایس رو شنیدم و بالاخره این حقیقت توی صورتم خورد که قراره کلا از این کشور بریم. پدرم همیشه غر میزد که اوتر تا چیزی رو نخواد بیخیال نمیشه و منم مطمئن بودم دیر یا زود این اتفاق میوفته اما خیلی زود نبود؟ با فشرده شدن دوبار دستم توسط ابیگل از فکر بیرون اومدم و اروم سرمو سمت نگاه معصومش بردم ، با چشمای ابیش بهم کنجکاو خیره شده بود. حالا باید فکر ابیگل رو هم میکردم اون رو بدون هیچ فکری راجب اینده اورده بودم اونم وقتی که آینده خودمون هنوز مشخص نبود. حس میکردم ابر بزرگی از افکار بالای سرمه که مدام با رعدد و برق غافلگیرم میکنه ، که صدای خونسرد و اروم هنیبال مثل دستی که از بین ببرتش به گوشم خورد و باعث شد گره افکارم باز بشه . نگاهش کردم . خونسرد بود و انگار که قراربود بخش دیگه ای از سرنوشتش رقم بخوره و بدون ترس قدم بعدی رو بردار. حسرت خوردم که مثلش نیستم ولی عوضش منم تونسته بودم با حضورش اروم بشم .
اروم نگاه پر محبتی به ابیگل کرد و روی زانو هاش نشست و دستشو گرفت و روشو نوازش کرد*
_ ابیگل تو اینجا خانواده ای داری؟
خواستم کمی تکون بخورم که کمرم تیر کشید و اخمام توی هم رفت هنیبال که انگار متوجه شده بود سرشو بالا اورد و نگاهی بهم کرد ، دلخور نگاهش کردم با هربار درد کمرم و زیر شکمم یادم میومد تا صبح چه عذابی کشیدم اونم فقط بخاطر اینکه چندنفر افتاده بودن دنبالم؟ انصاف نبود. اروم نشستم و نگاهم دوباره سمت ابیگل رفت که سرشو به طرفین تکون داد ، هنیبال نرم نگاهشو سمتش برگردوند و روی دستشو بوسید و اروم انگشت شست کشیده اش روی دستش کشید*
_ خب پس همونجوری که قبلا گفتم من ، تو و ویل دیگه خانواده ایم ابیگل . درسته؟
با این حرف انگار نور امید توی صورت ابیگل پخش شد و سرشو تکون داد و اروم دست هنیبال رو با دستای نرم و کوچیکش فشرد*
_ خوبه پس میدونی که هر خانواده ای مشکلاتی داره و شاید باید بخاطر ادون مشکلات جایی ک زندگی میکنن رو ترک کنه درسته؟
ابیگل چندبار پلک زد و نگاهش کرد و اروم و کمی گیج سر تکون داد*
_ ماهم قراره از اینجا بریم به یه کشور دیگه امیدوارم این اذیتت نکنه و بتونی راحت باشی
گفتن اینا به ابیگل که شاهد چنین مکالمه ای چند دقیقه قبل بود لازم بود ، بهش کنجکاو خیره شدم .هنیبال داشت بی فکری من راجب اینده و خلا فکری ابیگل رو پر میکرد و مثل همیشه داشت بی نقص تیکه های پازل گم شده رو پیدا میکرد. ابیگل نگاهی بهم کرد و بعد نگاهی به هنیبال کرد*
+ تا وقتی پیش شما باشم برام فرقی نداره کجا باشم
لبخندی زدم و دستمو پشت موهاش کشیدم و اروم نوازشش کردم . هنیبال از روی زانوهاش بلند شد و اروم صورتشو نوازش کرد و نگاهی با مهربونی بهم کرد ، دلخوری توی چشمام مشخص بود اما الان وقتش نبود.*
_ابیگل میشه بری بینی کلارا کمک میخواد یا نه؟
ابیگل سری تکون داد و با قدم های بچگونه اش سمت آشپزخونه ته سالن بزرگ دویید. هنیبال اروم جلو اومد. نگاهم رو ازش گرفتم و کمی توی خودم جمع شدم*
_ ویل
× بله
میتونستم حدس بزنم یه ابروش بالا رفته و بهم خیره شده . اب دهنمو صدا دار قورت دادم و اروم گرمای بدنشو نزدیک خودم حس کردم ، جلو اومد دستشو زیر زانومو دست دیگه اش پشت کتف و کمرم گذاشت و اروم بلندم کرد . توی بغل بزرگش جمع شدم و سرمو بین گردنش بردم و سعی کردم این توجهشو به نشونه از دل دراوردنم تلقی کنم و اروم عطر خنکشو نفس کشیدم . با حس خنکی نسیم صبح بین موهای فرم اروم چشمام و باز کردم و به باغ خیره شدم . سمت صندلی های توی باغ میبردتم و همینجوری که داشتیم حرکت میکردیم زمزمه کردم*
× کجا قراره بریم؟
_ اوه حالا باهام حرف میزنی؟
با حرفش سرمو عقب اوردم و اخمی کردم و بهش خیره شدم وقتی روی صندلی نشست و من رو روی پاهاش نشوند اروم توی بغلش راحت جمع شدم و با اخم گونه ام رو روی شونه اش کشیدم*
× هنیبال من بچه نیستم که باهات قهر کنم و حرف نزنم
با حرفم انگشتای کشیده اش بین موهای فرم حس کردم*
_ معلومه تو بچه نیستی ویل ولی یه ارل دلخوری هوم؟ کدوم بیبی از تنبه ددیش دلخورش میشه؟
×من
با حرفم مشخص بود جا آورده ، چند لحظه حرکت انگشتات روی موهام متوقف کرد و اینبار میتونستم کشیده شدن لباش به لبخند رو روی موهام حس کنم ، بوسه نرمی روی موهام زد و اروم با دست ازادش ، دستمو گرفت و سر انگشتاشو روی سر استخون انگشتام کشید کل بدنم رو با نوازشاش محصور کرد و توی خلا و ارامشی بردتم که تا امروز نمیدونستم وجود داره ، اروم نفس گرمی کشیدم و دوباره سوالم رو توی ارامش تکرار کردم*
× کجا میریم
حرکت انگشتاش متوقف نشد و اروم توی موهام نفس کشید*
_ کشوری که سال ها پیش ترکش کرده بودم
تا به امروز به این دقت نداشتم که بپرسم هنیبال مال گدوم کشوره ، مشخص بود از انگلستان نیست اما اینقدر همه چیز سریع بود که وقت نشد خیلی حرف هارو بزنیم و تمام نتیجه گیری فکرم این بود کع باقی عمرم وقت دارم باهاش حرف بزنم راجیشون . اروم موهای فرم زیر گردنش کشیدم و پلکام بستم*
× کشورت کجاست؟
_ ایتالیا ... میریم ایتالیا ، فلورانس
با حرفش کمی توی فکر رفتم ، ایتالیا همیشه جایی بود که دوست داشتم برم و اونجا زندگی بکنم ، ایا این مرد رویای تحقق پذیری منه؟ توی افکار گرمی غرق بودم که فکرای بعدی مثا سطل اب یخ روم ریخته شد . مادرم و سباستین چی ... بورلی ، ارثور مرلین ... باید از همه دوستا و عزیزام دل میکندم . این سخت بود اما هنیبال اینقدر برام عزیز بود که اینکارو بکنم ؟ اره جوابش دقیقا کلمه اره بود. کنجکاو سرمو بالا اوردم و از حس دوباره نسیم روی صورتم یه چشمم بستم و باز کردم و نگاهش کردم*
× چرا از اونجا اومدی؟
انگار منتتظر این سوالم بود و اینو از نگاه نافذش میشد خوند ، انگشتاشو روی فر های جلوی پیشونیم کشید و کنار زدو لبای کشیده و نرمشو روی پیشونیم گذاشت و بوسید*
_ چون برام مثل قفس بود و اگه اونجا میموندم هرگز تورو پیدا نمیکردم سو
با حرفش لبخند نرمی زدم و سرم کوتاه پایین بردم و بعد بالا اوردم*
× خانواده ام چی؟
_ امشب میریم تا ازشون خداحافظی کنیم
اروم دستشو روی پهلوم کشید و دوباره جادوی نوازشش رو توی بدنم پخش کرد *
_ دوری از عزیزای هرکسی براش، سخت ترین اتفاقه. ویل ...
سکوت کرد و توی انتظار کلمه بعدیش نگهم داشت . حس کردم توی کلمات بعدش گرفتگی قراره سرازیر بشه. بهش خیره شدم اروم پلک زدم*
_ اگه میخوای میتونی باهام نیای ...میتونی برگردی قطعا پدرت برای عفوت از اوتر هرکاری میکنه پس نیازی نیست که...
فکرشم نمیکردم هنیبال بلد باشه از این حرفا بزنه اروم دستمو بالا اوردم و انگشتم رو روی موهای جلوی سرش کشیدم و تیکه ایشو از روبان موهاش دراوردم و بین انگشتام گرفتمش و بوسیدمش و با نگاه خاصی بهش خیره شدم*
× اگه من برم به پدرم ، به کشورم خیانت کردم . اونا برام عزیزن اما نه عزیز تر از تو
بهم با نگاه عمیقش خیره شده بود لبخند نرمی روی لبای کشیده اش نشست و اروم با سر انگشتاش چونه ام گرفت و کمی سرم رو بالا اورد و گرمای لباشو به لبام رسوند*
_ حالا برای رفتن به ایتالیا انگیزه درست و زیبایی دارم
روی لباشو نرم بوسیدم و از حس گرماش نفس تیزی کشیدم و توی ارامششون غرق شدم . اروم بوسه رو شکستم و بهش خیره شدم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم و چشمامو بستم*
× من هنوز یه ارل دلخورم
_ اوه پس باید از دلت دربیارم؟
× فکر کردم داری اینکارو میکنی
_ باید بهت بگم ویل ، وقتی رسیدیم فلورانس برام عمیقا جبران میکنم
خندیدم و اروم به حس باد توی موهام و نوازش دستای گرمش توجه کردم و " خوبه" ای زیرلب گفتم و چشمام رو عمیق بستم*
YOU ARE READING
𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬
Fanfiction ╭════•✧🦌✧•════╮ 𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬 ⿻ #Hannigram ⿻ #fanfic ⿻ #gay ➜Name: #germoglio_Damore ➜ship: hannigram - ̗̀ ⋮ season: 2 تعداد پارت هر فصل : 23 ୧ نویسنده : ୧ Aiden ⿻ و من درتمام این مدت...