7 :piccolo servitore

137 26 25
                                    

╰─────. ゚・🦌

➜#will

⿻ اروم توی نرمی تخت وول خوردم و قوسی به کمرم دادم . چشمام کوتاه باز کردم و چند بار پلک زدم. روی تخت نشستم و نگاهی به اطراف کردم ؛ توقع داشتم کنارم روی تخت خوابیده باشه اما با صحنه ای که دیدم جا خوردم.
روی صندلی سرشو عقب تیکه داده بود و خوابیده بود . اروم پتو رو کنار زدم و پایین اومدم و به ارومی جلو رفتم . نزدیکش ایستادم ؛ صدای نفس هاش رو به وضوح می‌شنویدم . اروم بود و صورتش هم‌، خبری از اون‌ خونسردی و جدیت نبود. اروم جلو رفتم و دستم جلوی صوزتش تکون دادم اما با حرکت لباش و صداش سرجام خشک شدم کوتاه و جا‌ خوردم*
_ صبحتون رو اینجوری شروع میکنید؟
اروم چشماش رو باز کرد و سرشو بلند کرد . از درد گردنش اخمای پر‌‌جذبه اش توی هم رفت و دستشو پشت گردنش کشید از یه چشمش نگاهی بهم کرد*
× یجای دیگه بود چرا نخوابیدی؟
_ پیشت؟
×روی تخت...
بلافاصله گفتم تا نشون ندم دلخورم. از اینکه توقع داشتم کنارم بخوابه اما اون‌ ترجیح داد اینجوری شبش رو سر کنه.
اروم سمت پنجره رفتم و نگاهم رو ازش گرفتم پرده رو کنار زدم . بلافاصله مرلین رو دیدم که داشت توی حیاط میدویید و سبد بزرگی دستش بود . سرم با حرکتش به سمت دیگه حیاط ، حرکت کرد و ابرویی بالا دادم ؛ بعد از چند ثانیه ؛ اول صدای قدم هاش رو شنیدم و بعد حضورش رو پشت سرم حس کردم . کمی بالا تر از دستم پرده رو گرفته بود و دوباره... بین حصار بدنش زندانی شده بودم. نفس عمیقی کشید و نگاهش رو سمت مرلین برد*
_ پسر پر انرژی ایه
× شایسته پیش ارثور بودن رو داره
به بیرون خیره شدم و‌ از توی انعکاس شیشه میدیدم‌ بهم خیره شده بود*
_ ارثور باید قدردان باشه، مرلین داره
ابرو بالا دادم و حرفش درست بود ؛ خندیدم و سر تکون دادم*
× با حرفتون موافقم داکتر
سرم رو بالا اوردم و به چشمای عسلیش خیره شدم . نگاهش روی صورتم می‌چرخید .
من و گوشه دیوار و پرده ی کنار رفته بودیم و پرتوری نوری که روی صورتش و موهای جوگندمیش و چشمای عسلیش افتاده بود و حصار بدنش دورم؛ درحالی که کتی تن نداشت و عضلانی بودن بدنش بیشتر مشخص میشد.
توی چند ثانیه همه این موقعیت رو توی ذهن توصیف کرده بودم. چرا اینقدر اون رو واضح توصیف کردم؟...
چرا به بدنش‌ توی ذهنم اشاره کردم؟
نگاهش خیره روم بود و خودش مقابلم با فاصله خیلی کم.
مثل شکاری ک گیر شکارچی افتاده باشه ؛ بودم.
شکاری که از گیر افتادنش لذت میبره اما انکار میکنه. اره این وضعیت این روزای فکر منه.
کمی صورتش جلو اومد بهش خیره مونده بودم ، لبام‌از هم‌ باز شد تا چیزی بگم که صدای تقه در مانع شد. چشماش کوتاه بست و اروم پرده رو رها کرد که رها شد و کشیده شد و سری تکون داد*
_ احتملا مرلینه
بدون‌ نگاه دیگه ای سمت در رفت . مطمئنم توی اون چند دقیقه، انگار نمیشناختمش. نگاه عمیقش ، مردم های چشمش ، حرکت لباش و جلو اومدنش و از طرفی خودمم رو هم‌ نمیشناختم که سر جام خشکم زده بود و همونجوری مونده بودم .
در باز شد و مرلین بی اجازه با سرخوشی خاصی وارد شد و‌ نگاهی بهم کرد و از خنده چشماش برق میزدن*
◇‌گود مورنینگ ارل
سری با لبخند براش تکون دادم و لبخندی زد . نگاهش سمت هنیبال بود و سلام ارومی کرد. هنیبال هنوز دستگیره در توی دستاش بود و جلو در ایستاده بود ؛ و از یهوی وارد شدن مرلین؛ باعث شده بود حسابی حرص بخوره. خندیدم و جلو رفتم سمت سینی که اورده بود. پشت میز نشستم و مشغول خوردن شدم. خیلی گشنم بود و چند لحظه پیش ، نزدیک بود ضعف کنم . با هربار چشبیدن طعم کیک اون لحظه، برام داشت محو میشد و بجاش طعم‌ خوب این کیک جایگزینش میشد.
مرلین این پا اون‌پا کرد و پشت موهاش کوتاه خاروند و بهم نگاه کرد*
◇ بعد از صبحونه اوتر...کینگ اوتر میخواد ببینتتون
سری تکون دادم‌سمت در رفت قبل اینکه بره،با لپای پر صداش زدم*
×مرلین...
سمتم برگشت و انگشت اشاره ام رو بالا اوردم تا صبر کنه و لقمه ام رو قورت بدم*
× آرثور خوبه؟
خندید و نگاهی به هنیبال کرد *
◇ بله ؛ بعد از داد و بیداد هاش سرم متوجه شدم کاملا خوبه حتی از من و‌ تو‌ام بهتره
هنیبال دری رو که بسته بود ، بی معطلی باز کرد و نشون داد مرلین بشدت مزاحمشه. نیشخندی زدم و بی تفاوت به حرص خوردنش، خوردن کیک رو ادامه دادم.
وقتی مرلین رفت ؛ جلو قدم برداشت و در رو بست . مکث کرد و سمتم برگشت و بهم خیره شد. سرخوشانه و با لبخند چنگال روی خامه کیک حرکت دادم و روی لبم کشیدم و خوردمش و نگاهم رو روی کیک نگه داشتم. نگاهش رو سمت دیگه ای برد و سمت میز اومد پشتش نشست ؛ یه ارنجشو روی میز گذاشت نگاهی به محتویات میز کرد. اروم فنجونش رو بلندش کرد ، اروم عطرشو نفس کشید چشماش بستابعد از چند ثانیه؛ با آرامش بازشون کرد و چایی خوش عطرشو مزه کرد.
➜#hannibal

𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬 Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin