12 : il mio sogno

112 27 1
                                    

╰─────. ゚・🦌

#fanfic
#germoglio_Damore

➜#hannibal

⿻ دستش رو بالاخره گرفتم . اون انگشتای ظریف و باریکش بین انگشتام بودن و چشماش میخندید. باد بین فر های درشتش حرکت میکرد و عطرشو توی ‌سرم پخش میکردن. دستم رو رها کرد و جلو تر قدم برداشت و دستش رو روی نی های بلند نیزار میکشید و هرزگاهی برمیگشت و با لبخند فرشته مانندش نگاهم میکرد. مطمئن بودم اون لحظه نمیشد چیزی جز لبخند توی صورتم پیدا بشه. دستم رو روی جای زخمم گذاشته بودم و هنوز برای هم قدم شدن باهاش کند بودم *
× هنیبال تو واقعا پیرمردی
این رو گفت و اخم توام با خنده شیطنت امیزی کرد . ابرو هام بالا رفت ، سرمو کمی سمت چپ متمایل کردم و بهش خیره شدم و اروم سمتش قدم برداشتم*
_ باید بگم این حرف گستاخی بود مای لرد
ابرو هاشو متوقعانه بالا انداخت و نی ای از نیزار کند و پشت گوشش گذاشت*
× جواب گستاخی رو چی میدن داکتر؟
خندید و به برق شیطنت‌ چشماش نگاهم کرد . بهش خیره شدم و لبخندم بزرگ تر و عمیق تر شد. داشت با کلمات، با مهارت تموم بازی میکرد و من رو مشتاق میکرد تا اون بدن ریزشو زیر خودم بکشم .
اهسته دستم رو روی نیز ها کشیدم و چند تا نرمشو کندم و همزمان که مشغول درست کردن حلقه ای ازشون بودم و سرم پایین بود بهش نزدیک شدم*
_ اجازه دارم نشونتون بدم؟
پلکی زد ؛ وقتی حلقه‌کامل شد و به یه قدمیش رسیدم ، اروم با دوتا دستم گرفتمش و روی سرش گذاشتم. انگشتام رو بین موهاش حرکت دادم و نرمیشون رو با همه وجود لمس کردم . بهم با تیله های براق ابی رنگش ، با خنده خیره شد و نفس لرزونی کشید . بی هوا وقتی توقع نداشت یه دستمو دور‌ کمر باریکش حلقه کردم و توی بغلم جلو کشیدم . نفس تیزی کشید و‌ کف دستاشو روی قفسه سینه ام گذاشت. اون انگشتای کشیده و باریکش رو روی قلبم‌ حرکت میداد و‌ گرماشو چند برابر میکرد.
نفساش کشیده و‌ طولانی بودن و نگاهش پیام‌ دیگه ای رو بهم میداد. روی پنچه بلند شد ؛ با اون لبای صورتی شیرینش خیره بودم و بعد نوبت تیله های ابیش بود تا قلبم رو بلرزونه.
لباشو از هم باز کرد و جرئتم رو بیشتر کرد. سرم رو کج کردم و‌ انگشتامو پشت گودی کمرش فشار دادم و جلو تر کشیدمش. فاصله لبامون به نیم سانت رسیده بود و نگاهمون بین چشما و لبای همدیگه میچرخید. خودش رو توی بغلم جمع کرد و سرشو بیشتر کج کرد تا لبامون همدیگه رو لمس کنن.
لب هام رو روی لب هاش کشیدم و بالاخره روش گذاشتم. نفس گرمی کشید که باعث شد حلقه دستم دورش محکم تر بشه. لبامو روی لباش حرکت ندادم و اول کامل نرمیشو حس کردم . حالا بعد از چند دقیقه وقت چشیدن طعمش بود ، انگشتاشو بالا اورد و روی سرشونه ام گذاشت . لبامو از هم باز کردم، اما اون...
محکم لباشو روی هم قفل کرده بود؛ خنده خفه شیطنت امیزشو شنیدم که از ته گلوش میومد . لبم رو روی لبش کشیدم و انگشتام پشت گردنش بین موهای فرش بردم و سرشو محکم جلو کشیدم و بیشتر سرش رو کج کردم. با انگشتام بین فر های درشت نرمش میخواستم مجابش کنم اون لبای تخسشو باز کنه . میخواست کاری کنه برای چشیدنش به التماس بیوفتم که اینقدر مقاومت میکرد؟
وقتی محکم تر به خودم چسبونمش و انگشتام بین موهاش محکم کردم و تشری با بدنم بهش زدم . فهمید دیگه باید لباشو باز کنه . اروم لبام بین‌ لباش سر دادم و دورشون حلقه کردم . هومی کشیدم ناخواسته و لباشو به نوبت میک زدم و عمیق تر لبامو روشون میکشیدم . نمیتونستم از مزه شیرینش دل بکنم و به میک زدن و بوسیدنشون ادامه دادم. وقتی صدای کند شدن نفساش و فرو رفتن‌ سر انگشتاش روی سرشونه ام رو حس کردم ؛ فهمیدم نفس کم‌ اورده . کشدار و عمیق لباشو میک زدم و سرم رو با فاصله کم عقب بردم . تونست هوا رو وارد ریه هاش بکنه و با پلکای بسته نفس میزد. اون لبای شیرینش رد بوسه من رو داشتن و از هم باز بودن خواستم دوباره مزه شون کنم اما بالا پایین شدن قفسه سینه اش و نفس کم اوردنش این اجازه رو بهم ندادن . مژه های بلند زیباشو باز کرد و بهم با چشمای نیمه باز براقش خیره شد ؛ نفس گرم و لرزونی کشید و انگشتاشو پشت گردنم برد و اروم نوازششون میکرد . به چشمای فرشته مانند و معصومش خیره شدم پلکام بستم تا عطرش رو نفس بکشم.....

𝑮𝑬𝑹𝑴𝑶𝑮𝑳𝑰𝑶 𝑫'𝑨𝑴𝑶𝑹𝑬 Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora