「𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟑𝟓」

1.3K 284 246
                                    

در ساعات صبح بود که تهیونگ شروع به آماده کردن تمام سلاح‌ها کرد.در لحظه‌ای که داشت خشاب اسلحه‌ها رو پر می‌کرد، با اخم‌هایی در هم گره خورده که انگار حواسش رو تیز تر می‌کرد سکوت کرده بود.

جونگکوک وقتی که دید مرد قبل از آزاد کردن ضامن یک اسلحه با کج کردن سرش مفاصل گردنش رو شکست و فکش برجسته تر شد که مشخصا نشون می‌داد مرد داشت دندان‌هاش رو به هم می‌فشرد، متوجه شد که مشکلی پیش اومده.

"دارن میان، برو سمت کامیون!"

جونگکوک کریر بچه رو روی شونه‌هاش محکم کرد، پس از این چند چیز رو که در نشیمن مونده بود قبل از خروج از خونه با لی که لوازم مختلفی رو در دست گرفته بود برداشت.

پسر کوچکتر بدون توجه به صدای ناامیدکننده واکر یا به نوعی لیم که سرباز اون رو با طناب دور تنه درخت بسته بود، از کنار اون رد شد و به سمت کامیون رفت.

قبل از اینکه به صندلی کامیون برسه و درون اون بنشینه، آخرین نگاه رو به لیم انداخت.

تهیونگ لیم رو به تنه درخت بسته بود تا یک هشدار واضح و یک خوش آمد گویی به گروهی که به دنبال رهبرشون اومده بودن بده؛یکی که اکنون مرده بود و در حال حاضر به دنبال پیدا کردن یک گوشت تازه برای دریدن بود.

لی چند کوله رو که پر از تسلیحات و آذوقه بود درون ماشین گذاشت و روی صندلی راننده نشست تا به دنبال مکانی جدید بگردن، اما با دیدن اینکه دقایقی گذشت و سرباز نیومد، اخمی بین دو ابروش نشست.

از ماشین پیاده شد و جونگکوک نشسته درون کامیون از شنیدن صدای لاستیک چند ماشین که به ملک نزدیک می‌شدن بزاقش رو عصبی قورت داد.سرش رو از پنجره بیرون برد و لی رو دید که ایستاده بود و از دور خونه رو تماشا می‌کرد

لی عصبی پاش رو هیستریک وار به حرکت درآورد و دستی به پشت گردنش کشید.

"چرا این قدر طول کشید؟ما الان باید بریم قبل از اینکه دروازه رو خراب کنن!"

جونگکوک شونه ای بالا انداخت، واقعا نمی‌دونست نقشه تهیونگ چیست و اضطراب اون رو به سمت جویدن ناخن هاش سوق می‌داد.

"می‌رم دنبالش.کامیون رو روشن کن تا اگر اتفاقی افتاد به سرعت از اینجا خارج بشی جونگکوک!"

پسر کوچکتر با نگرانی پلکی زد و سری با مکث تکون داد.

لی با قدم‌های سریعی به سمت خونه حرکت کرد و جونگکوک رد شدن چندین کامیون ارتشی رو از میان درختان، به وضوح از پشت ملک تماشا کرد.قبل از اینکه کلید رو وارد کنه و کامیون رو روشن کنه، عصبی بزاقش رو قورت داد.ناگهان بوق اولین کامیونی که به جلوی دروازه امنیتی رسیده بود به صدا دراومد.

همه چیز ساکت بود و زمانی که اصلا انتظارش رو نداشت صدای بلندی از داخل خونه طنین انداز شد و چیز توپ مانندی به دو تا از کامیون هایی که نزدیک حصار بودن برخورد و اون‌ها رو نابود کرد.

𝙯𝙤𝙣𝙩𝙖𝙣𝙤𝙨 ❘ 𝒗𝒌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora