با صدای پرندههایی که در بیرون خونه درحال آوازخوانی بودن و خبر از صبح و شروع یک روز دیگر رو میدادن، از خواب بیدار شد.چشمهاش رو با خوابآلودگی باز کرد و اولین چیزی که احساس کرد خفگی ناشی از سنگینی بدن مرد بود.
پلکی زد و تلاش کرد تاری دیدش رو از بین ببره، نفسی بیرون داد و به سختی بدن عضلانی و سفت مرد رو به کناری هل داد.
با نور درخشانی که از لابه لای پرده سفید با طرحهای کوچک گل عبور میکرد، متوجه شد که وقت بلند شدن است.اما این ایده خوبی نبود، زیرا با نشستنش درد شدیدی توی کمرش پیچید و اخمی میون ابروانش شکل گرفت.دردش این احساس رو داشت که ماشینی روی بدنش رد شده است.
به سختی خم شد و دنبال لباس زیرش گشت و اون رو پوشید.باقی لباسهاش رو در گوشههای اتاق که پخش و پلا شده بودند پیدا کرد اما با دیدن اینکه روی اونها رو ماده سفیدی از کام پوشونده بود، لبش رو به سمت بالا کج کرد و صرف نظر کرد از به تن کردنشون.نیم نگاهی به مرد که به شکم روی تخت خوابیده و بالشتی رو به آغوش کشیده بود انداخت و از اتاق خارج شد و درب رو پشت سرش به آرامی بست.
نمیخواست درحالی که نیمه برهنه بود در راهرو با لیا برخورد کنه، بنابراین به سرعت به سمت حمام رفت تا یک دوش کوتاه بگیره و دختر رو بیدار و اون رو به مدرسه ببره.
وارد حمام شد و دوباره لباس زیرش رو درآورد و با ولرم کردن آب به زیر دوش رفت و خودش رو به سرعتی ترین شکل ممکن تمیز و تمام ماده سفید رنگ رو از روی پوستش پاک کرد.کثیف بودنش فقط از به ارگاسم رسیدن خودش نبود بلکه تهیونگ چندین بار زمان ارگاسم کاندوم رو درآورده و روی بدنش خالی شده بود.
با به یاد آوردن اون صحنهها، با کمی شرم چشمانش رو بست. ناخوشایندترین چیز ممکن این بود که به یاد نمیاورد چند راند تا خود صبح ادامه داده بودن و البته که بسیار بود و این از درد کمرش و اینکه به سختی میتونست گام برداره مشخص بود.به نوعی از ناحیه کمر و لگن به شدت آسیب دیده بود.
با پاک کردن تمام آلودگی ها روی بدنش و برق انداختن پوستش شیر دوش رو بست و حوله رو روی آویز حمام برداشت.اون رو دور کمرش پیچید و از مکان خارج شد.
به سمت اتاق دختر کوچکش رفت و به آرامی درب رو باز کرد و با فرشته زیباش روبهرو شد که به آسودگی عروسکش رو بغل و در خواب عمیقی فرو رفته بود، لبخندی به صحنه دلربا مقابل چشمانش زد و مقابل تخت ایستاد.بوسه ای روی پیشونی دخترک زد و بوسه دیگری روی چشمان بستهاش کاشت که لیا چشمانش رو به آرامی باز و از رویای کودکانهاش بیدار شد.
با دیدن پدرش که مشخصا به تازگی از حمام خارج شده بود مغزش دستور داد که زمان بیدار شدن و رفتن به مدرسه بود، پس لبخندی به زیبایی پروانه زد و با خوابآلودگی و خماری پتو رو کنار زد و به پدرش خیره شد که لباسهای تمیزی برای حمام رفتن آماده میکرد.
VOUS LISEZ
𝙯𝙤𝙣𝙩𝙖𝙣𝙤𝙨 ❘ 𝒗𝒌
Horreurنام↲ زونتانوس خلاصه↲ شرکت «کایدرا» که در قاره آسیا به عنوان برترین صنعت داروسازی شناخته شده، سالها درحال توسعه پروژه ای بود که در اون انتظار میرفت انسان بتونه با بیماریهای کشنده ای مانند اچآی وی و سرطان مقابل کنه و ضد ویروس بشه. اما روزی درحال ت...