「𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟒𝟖」

1.3K 274 123
                                    

تهیونگ با افتادن بدن بی‌جان و خون‌آلود ریچر که به شدت روی زمین سقوط کرد، بی‌توجه به بدن دردناکش که توسط چاقو جراحات برداشته بود و ضربات شدیدی که حتی حس می‌کرد باعث شکسته شدن چندین جای بدنش شده بود، با تمام وجود تلاش کرد برخیزه و تمام افراد حاضر در صحنه رو به کام مرگ بکشونه، اما با اولین حرکت یک اسلحه روی شقیقه‌اش احساس کرد، آنگاه به جای اینکه مانند یک فرد معمولی بی‌حرکت بایسته شروع به فحاشی کرد و چیزی نگذشته بود که دهانش توسط مشت محکمی بسته شد.

مرد واکنش رهبر فرضی آمبرلا رو هنگام نشان بردن اسلحه به جمجه مرد مو کلاغی که قصد داشت طناب های دورش رو باز کنه، از دست نداد و لبخندی بر لبانش نشست.

غلاف اسلحه رو آزاد کرد و یک هشدار واضح به کسانی که از روی برجک درحال تماشای صحنه بودن داد.

سرباز غرشی از خشم کرد و دست از تقلا برداشت.سرش رو بالا برد و به جونگکوک خیره شد، پسری که به وضوح عصبی و دارای اضطراب بود، می‌تونست از نحوه پلک زدنش تشخیص بده.

به آرومی با اشاره سر به جونگکوک اطلاع داد که کاری انجام نده، اما با دیدن آن چشمانی که با اشک براق شده بودن متوجه شد قرار بود برعکس حرفش عمل بشه.

"صبر کن!"

با فریاد پسر کوچکتر سرش رو پایین انداخت و یک آه شکست خورده بیرون داد.

"شخصی که میخوای رو میارم، به کسی آسیب نزن!"

نرده رو رها کرد، به سمت برادر کوچکترش حرکت کرد که هنوز در تقلا بود تا یک کار دیوانه وار انجام بده.

"جیمین، من بهت نیاز دارم که آروم باشی، باید چیزی رو که لازم دارن به اونا بدیم.همین الان یکی از افرادمون رو به قتل رسوندن!شک ندارم که می‌تونه یکی دیگه هم اضافه کنه.پس ازت می‌خوام همراه با اونا به انبار مواد غذایی بری و به اندازه کافی غذا بسته بندی کنید، بدون اینکه زیاد روی جیره‌امون تاثیر بذاره."

"با دکتری که ‌میخوان چیکار می‌کنیم؟'

جیمین با تشویش پرسید و بالاخره از دست ماموران امنیتی خودش رو خلاص کرد.

با دیدن پاسخ در چشمان برادر بزرگ ترش، با اخم یک قدم نزدیک تر شد.

"نه، تو نمیری جونگکوک!"

"نمی‌تونم شخص دیگری رو مجبور به انجامش کنم جیمین"

احساس کرد گلوش از تصمیمی که گرفته بود خشک شده.اما اگر این اتفاق نمی‌افتاد منجر به کشته شدن مردان آن بیرون بود.ناگفته نمونه که تهیونگ اونجا بود.

"ما فقط سه پزشک هستیم.کارینا، که قرار نیست حتی مسئله رو باهاش در میون بذارم، ممکنه تجاوز صورت بگیره و من ‌نمی‌تونم تحمل کنم. پس می‌مونه من و دکتر بنگ."

𝙯𝙤𝙣𝙩𝙖𝙣𝙤𝙨 ❘ 𝒗𝒌Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon