「𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟑𝟐」

1.1K 257 155
                                    

از اون شب به بعد جونگکوک حضور تهیونگ رو نادیده می‌گرفت و به هر قیمتی که شده از تنها موندن با اون در یک جا اجتناب می‌کرد؛ به نوعی از حضورش خجالت می‌کشید و احساس ناامنی می‌کرد.

تهیونگ متوجه این موضوع شده بود اما به نظر اهمیتی نمی‌داد.چون انگار که می‌خواست جونگکوک رو اذیت کنه، در مکان‌های ظاهر می‌شد که قبلا هرگز در اونجا پا نمیگذاشت یا اگر می‌رفت به زور و به دستور آقای کیم بود؛ مرغداری و اصطبل.

شب که فرا می‌رسید جونگکوک که نمی‌خواست حضور تهیونگ رو در اتاق تحمل کنه، از اونجایی که از شانس بدش درها قفل نداشتن، یک صندلی جلوی در می‌گذاشت تا مانع ورود مرد بشه.می‌دونست این کارش به شدت بزدلانه و زیاده روی بود، اما از وقتی سرباز اون کلمات رو بیان کرده دچار پارانوئید شده بود.و چیزی که بیشتر از همه اون رو آزار می داد این بود که می دونست حق با سرباز بود وقتی بهش گفت که اون هم به اون رابطه نیاز داره.جونگکوک اخیرا از اونجایی که به دفعات زیادی با دستش در زیر دوش خودارضایی می‌کرد، کم کم داشت به این فکر می‌افتاد که دستش رو از دست خواهد داد.

بنابراین شب ها به چیزهای ناخوشایندی فکر می‌کرد تا دیگه اون رویاها رو نبینه و دوباره با عضوی تحریک شده و دردناک صبح از خواب بیدار نشه.

روزها بعد که لیا در سپیده دم شروع به گریه کرد جونگکوک از خواب بیدار شد و سعی کرد به سرعت اون رو آرام کنه و وقتی دید که دختر آرام شده، اون رو دوباره در تخت کوچیکش گذاشت، اما می‌دونست که باید برای آماده کردن شیشه شیرش به طبقه پایین بره.

پسر آه خسته ای کشید و از اتاق خواب خارج شد و مستقیما به آشپزخونه رفت.برای جستجوی مواد برای درست کردن غذای کودک چراغ‌ها رو که خاموش بودن و تاریکی عمیقی رو در آشپزخونه ایجاد کرده بودن روشن کرد.

به پیشخوان تکیه داد و چشم‌هاش بست تا کمی استراحت کنه، اما حضور یک شخص باعث شد صاف بايسته و با اخمی دست به سینه بشه.با بالا بردن سرش متوجه شد اون شخص کسی بود که در طول این روزها سعی کرده بود ازش دوری کنه.وقتی تهیونگ اون رو دید، تک ابرویی بالا انداخت و با بیخیالی به سمت یخچال رفت تا چیزی برای نوشیدن پیدا کنه.

جونگکوک به نوبه خود چرخید تا اجاق رو خاموش کنه و شروع به آماده کردن شیر بچه کرد.اما زمانی که جسمی رو پشت سرش احساس کرد، بلافاصله روبه سربازی که به دنبال لیوانی برای سرو نوشیدنی اش بود برگشت.پسر دستش رو با فکر به اینکه مرد دوباره می‌خواست اذیتش کنه مشت کرد تا اگه حرکت نامناسبی از سوی مرد رخ داد مشت محکمی توی صورت خوش فرمش بکوبه.

تهیونگ که کنارش ایساده بود با دیدن حالت دفاعی پسر چشم‌های کشیده و خمار از خوابش رو به اون دوخت و کمی گوشه لبش رو بالا برد، اخم کمرنگی بین دو ابروش نشست و با کنایه لب زد.

𝙯𝙤𝙣𝙩𝙖𝙣𝙤𝙨 ❘ 𝒗𝒌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora