「𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟒𝟐」

1.4K 268 308
                                    

جونگکوک با شنیدن آن کلمات چشمانش کاملا باز شد، در حالی که از ارگاسم شدیدی که به تازگی تجربه کرده بود هنوز سرگردان و غرق در لذت بود با قدرت کمی که براش باقی مانده بود، سرباز رو هل داد و به سرعت از روی میز پایین اومد و شلوارش رو بالا کشید.

با این حرکت بلافاصله ستوان عصبانی شد، بازوهای پسر رو گرفت و با چشمان درنده اون رو تماشا کرد.

"چیزی که میخواستی رو به دست آوردی، اون هم به برترین شکل ممکن.حالا نوبت توست که چیزی که من میخوام رو به من بدی جئون!"

جونگکوک بزاق دهانش رو قورت داد و صورت تهیونگ به شکلی رعب انگیز به اون نزدیک شد، استرس بند بند سلول‌هاش رو در بر گرفت.ناگفته نماند که بدن مرد در مقایسه با بدن اون مشخصا بسیار بزرگتر بود، حتی با اینکه ستوان به دلیل کمبود غذا در این مدت وزن کم کرده بود.

"خب اشتباه میکنی کیم.من بلوجاب‌های برتری داشتم، قرار بود برترینش رو دریافت کنم، اما تو شکست خوردی.پس معامله ای در کار نیست.غذات روی میزه من برم بخوابم"

جونگکوک با طفره رفتن پاسخ داد و سعی کرد فاصله ای بین میز آشپزخانه و بدن سرباز ایجاد کنه.

بناگاه سرباز بدون هشدار بدن پسر کوچکتر رو برگردوند و اون رو به میز کوبید، جونگکوک با شک نفس عمیقی کشید و سپس تلاش کرد دستان سرباز رو که روی باسنش می‌خزید از خودش دور کنه.

تهیونگ به سمت گوشش خم شد، جونگکوک با احساس نفس‌های گرم و کشنده مرد لب‌هاش رو روی هم فشرد و سعی کرد احساسات عجیبی که درحال پیشروی در تمام بدنش بودن رو به‌روز نده.

"من به قولم عمل کردم جئون.حالا باید جزاش رو پرداخت کنی.یعنی میخوای بگی انقدر ترسویی که از معامله میخوای فرار ‌کنی؟"

با صدایی رسا و با جدیت پرسید.طوری که که باعث شد جونگکوک در اعماق وجودش احساس حقارت کنه.

"حتی فکرشم نکن که من زیرت باشم"

جونگکوک زمزمه کرد و سعی کرد دور بشه، اما بدنش توسط ماهیچه‌های قوی مرد احاطه شده بود و اجازه حتی یک تکان خوردن رو هم به پسر کوچکتر نمی‌داد.

"ولم کن کیم!"

ستوان تک خند جذابی زد و کنار گوشش با صدای بمی لب زد.

"میدونم تو هم اینو میخوای جئون، پس از دست لجبازی بیش از حد بردار."

"قرار نیست اجازه بدم این اتفاق بیوفته کیم.نظرم هم عوض نخواهد شد!"

تهیونگ زبانش رو درون لپش فرو کرد و عصبی دستانش رو مشت کرد و روی میز کوبید.نمی‌تونست هضم کنه که به یک مرد بلوجاب داده بود اما سرانجام نتونسته بود در ازای آن چیزی دریافت کنه.

نفس عمیقی کشید و سعی کرد خشمی رو که بدنش رو فرا گرفته بود کنترل کنه، نفسش رو درون موهای جونگکوک که به دلیل اتفاقی که چند لحظه قبل افتاده بود کاملاً ژولیده شده بودن بیرون داد.

𝙯𝙤𝙣𝙩𝙖𝙣𝙤𝙨 ❘ 𝒗𝒌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora