جونگکوک در کنار ستوان که با اخم کمرنگی به راحتی لیا رو در آغوش گرفته بود و پشت سر مردان به سمت پناهگاه حرکت میکردن، بدون اینکه از کنارش تکان بخوره راه میرفت.
در آستانه رسیدن به پناهگاه بودن، و پسر کوچکتر از همین اکنون اضطراب رو درون خودش حس میکرد.به طور جدی نمیدونست چه چیزی در اون مکان وجود داشت و آیا واقعا ایمن بود یا خیر.
با گوشه چشم به تهیونگ نگاه کرد و به این فکر افتاد که آیا زمانی که به جامعه پيوستن، مرد دیگر در کنار اونها زندگی نمیکرد و یا قرار بود دیگر با اونها صحبت نکنه.بزاقش رو قورت داد و با تکان دادن سرش خودش رو متقاعد کرد که چنین اتفاقی نمیافته.چندین سال بود که با مرد همراه بود و این فکر که تهیونگ اون دو رو ترک میکرد باعث نگرانی اون میشد.اما چیزی در این مورد نپرسید و فقط ساکت موند.
هنگامی که به دروازه های بزرگ پناهگاه رسیدن، جونگکوک از دیدن آن دیوار ها از نزدیک که وسیعتر به نظر میرسیدن شگفت زده شد.
دو نفر از برج امنیتی بیرون اومدن تا هویت کسانی که جلوی در بودند رو تأیید کنند، سوکجین علامت خاصی به اون دو نشان داد و مردان با تکان دادن سر درهای پناهگاه رو باز کردن.
سوکجین با لبخند محوی به سمت ورودی های جدید برگشت و با دست به اونها اشاره کرد و لب زد.
"شما اول وارد بشید."
جونگکوک به سمت تهیونگ برگشت و با نگاه بیان کرد که اون اول وارد میشد.مرد لیا رو درون آغوشش جابهجا کرد و بیحرف سری تکان داد و پسر کوچکتر در کنار بقیه افراد قدمهاش رو به سمت داخل برداشت.
با تماشای چیزی که مقابلش بود چشمهاش با تعجب گرد تر از حد معمول شد؛خیابان های تمیز و بدون آلودگی، خانه هایی در شرایط لوکس و حتی میتونست قسم بخوره اونجا یک شهر کوچک بود که پشت دیوار های عضیم پنهان شده بود.
از حرکت ایستاد و بلافاصله به عقب برگشت تا به ستوان علامت بده که موقعیت امن است و میتونه با لیا وارد بشه.
تهیونگ قبل از ورود دستانش رو دور بدن دختر محکمتر کرد و با گذاشتن اولین قدم با آنچه که مقابل چشمهاش بود شوکه شد.چیزی که باعث شگفتی بیشترش شد چندین مزرعه با محصولات کشاوری و صدای حیوانات که چندین ماه بود مهمان گوش هاش نشده بود.
اما چیزی نگذشته بود که بهناگاه چند مرد و حتی زن دور آنها حلقه زدند و نگذاشتند قدم دیگری بردارند.
"متاسفم اما شما باید تمام سلاحهاتون رو تحویل بدید.ما این کار رو برای ایمنی افراد انجام میدیم.هنوز به طور کامل به شما اعتماد نکردیم"
سوکجین با لبخند همیشگی که پذیرای صورتش بود بیان کرد.
اخمی بین دو ابروی تهیونگ نشست، به جونگکوک نگاه کرد که اون هم مردد بود که کاتاناش رو تحویل بده.
ESTÁS LEYENDO
𝙯𝙤𝙣𝙩𝙖𝙣𝙤𝙨 ❘ 𝒗𝒌
Terrorنام↲ زونتانوس خلاصه↲ شرکت «کایدرا» که در قاره آسیا به عنوان برترین صنعت داروسازی شناخته شده، سالها درحال توسعه پروژه ای بود که در اون انتظار میرفت انسان بتونه با بیماریهای کشنده ای مانند اچآی وی و سرطان مقابل کنه و ضد ویروس بشه. اما روزی درحال ت...