「𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟐𝟕」

1.1K 271 130
                                    

اولین کسی که دست‌هاش رو بالا برد و نشون داد که هیچ سلاحی در دست نداره لی بود.با این حال تهیونگ با دیدن اون دو که آشکارا عصبانی بودن و اسلحه شات گان در دست داشتن که مشخصا در کار با اون حرفه ای بودن، چندان متقاعد به پایین آوردن اسلحه نبود.

"آقا و خانم کیم، من لی ام!"

مرد فریاد زد، به آرامی به خونه نزدیک شد تا اون دو بتونن شناسایی اش کنن، اما با این حال مرد و زن اسلحه خودشون رو پایین نیاوردن.جونگکوک همه چیز رو از پشت صندلی تماشا میکرد، بعد از اینکه بچه شروع به ناله کرد عصبی آب دهانش رو قورت داد.

سرانجام لی به اندازه کافی نزدیک شد و خانواده کیم با دیدن اون اسلحه اشون رو با خوشحالی پایین آوردن و اون رو محکم در آغوش گرفتن.

جونگکوک آه طولانی از آسودگی کشید و دوباره روی صندلیش نشست و شروع کرد به نوازش کردن کودک تا اون رو آرام کنه.لی دقایقی با والدین همسر فوت شد اش صحبت کرد و درباره شرایطشون توضیح داد که آیا میتونستن در اونجا مستقر بشن یا خیر.

پس از لحظاتی، آقای کیم سری با لبخند تکون داد و به همراه لی و مرد دیگری که از خونه خارج شد، به ماشین نزدیک شدن تا به اون‌ها کمک کنن وسایلشون رو تخلیه کرده و وارد خونه بشن.تهیونگ دوباره سوار ماشین شد و اون رو به جلوی خونه برد و در اونجا پارک کرد.

جونگکوک به طور ذهنی از اون دو تشکر کرد، باید سریعا با بچه وارد خونه میشد تا سردش نشه، پس وسایل بچه و کوله پشتی خودش رو جمع کرد و آماده پیاده شدن از ماشین شد، اما قبل از اون روبه ستوان که هنوز پشت فرمان نشسته بود کرد، نفس عمیقی کشید و با صدای آروم و لحن کمی دوستانه ای گفت:"پیش ما بمون کیم.تو حق داری توی آرامش زندگی کنی و این مکان امنه، باور کن نمی خوام بمیری.پس امیدوارم نظرت تغییر کنه!"

و سپس به سرعت از ماشین خارج شد و از پله های ورودی با گام های شتاب زده بالا رفت و پس از وارد شدن به خونه موجی از گرما که به دلیل بخاری بود به استقبالش اومد.

"تو باید جونگکوک باشی"

زن با لبخند محبت آمیزی گفت و به پسر نزدیک شد تا نوزاد درون آغوشش رو ببینه.

"و این دختر زیبا باید لیا باشه"

جونگکوک با لبخند نرمی سری تکون داد و تایید کرد.

"اسم من کیم سانمیِ، من مادرزن لی ام، از آشنایی با تو خوشحالم و به خونه ما خوش اومدی"

جونگکوک کمی سرش رو به نشونه احترام خم کرد و با لبخند جواب داد.

"از آشنایی با شما خوشبختم خانم کیم.اسم من جئون جونگکوک، از اینکه ما رو به خونه خودتون راه دادین متشکرم"

زن لبخند مادرانه ای به اون زد و گونه هاش رو کودکانه گرفت و اون‌ها رو کمی کشید، که پسر به سادگی کمی گونه هاش از خجالت رنگ گرفت.

𝙯𝙤𝙣𝙩𝙖𝙣𝙤𝙨 ❘ 𝒗𝒌Onde histórias criam vida. Descubra agora