شقایق قشنگم میدونم هنوز کلی به تولدت مونده، ولی این هدیه زودهنگام رو از من بپذیر. یه قسمت طولانی از مشکلات پدرها تقدیم به تو
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️_____________________________
از وقتی که به مدرسه اومده بود، منتظر بود که زنگ بخوره و تمام مدت، از استرس پاش رو تکون میداد. باید میرفت پیش لی یول و با هم از اون ساندویچ خوشمزه ها میخوردن. وقتی زنگ خورد، سریع کیف پولش رو برداشت و از کلاس بیرون رفت. سمت کلاس لی یول رفت و وقتی به کلاسشون رسید، وارد شد و اطراف رو نگاه کرد. یکی از پسرها بهش گفت:"اینجا چی میخوای؟"
هانا بی توجه بهش گفت:"اومدم دنبال لی یول."
پسر چیشی گفت و بلند گفت:"لی یول، با توئه."
لی یول، سرش رو از روی میز بلند کرد و با دیدن هانا، یه لبخند گنده زد و سریع بلند شد و سمتش رفت و گفت:"سلام هانا. چیزی شده؟"
هانا من و من کنان گفت:"عام، میشه با هم بریم اونجایی که از اون ساندویچ خوشمزه ها داشتن؟ لطفا!"
لی یول خندید و گفت:"آره. بریم."
و دست هانا رو گرفت و با هم از کلاس بیرون رفتن. هانا گفت:"دیروز که نتونستی ساندویچ خوشمزه رو بخوری، خواستم امروز مهمونت کنم ولی خب، نمیدونستم کجا داره."
لی یول لبخند زد و بهش نگاه کرد و گفت:"تو سال اولی و خب خیلی جاها رو نمیشناسی. اشکالی نداره. خودم بهت نشون میدم."
هانا لبخند کجکی زد و چیزی نگفت. وقتی به بوفه رسیدن، لی یول سمت یه یخچال رفت و از توش، دو تا ساندویچ درآورد و گفت:"دو تا بسه؟"
هانا سر تکون داد و گفت:"آره. برای خودمون."
لی یول خندید و سمت صندوق رفتن. هانا از توی کیفش کارتش رو درآورد و لی یول با اخم نگاهش کرد و گفت:"تا وقتی من هستم، اجازه نمیدم تو از کارتت استفاده کنی."
هانا متعجب به لی یول نگاه کرد و لی یول گفت:"بابام گفته وقتایی که ما هستیم، نباید بذاریم خانمها حساب کنن. اینکار باعث میشه ما جنتلمن باشیم."
هانا سوالی پرسید:"جنتلمن یعنی چی؟"
لی یول نگاهش رو به روش داد و بعد از یه مکث گفت:"نمیدونم. ولی حتما چیز خوبیه که بابام گفته."
هانا هم سر تکون داد و کارتش رو گذاشت توی کیفش. لی یول ساندویچی رو بهش داد و یکی رو هم خودش برداشت و هانا گفت:"همینجوری که داریم میریم بخوریم. میترسم مینجی بازم ساندویچت رو بگیره."
لی یول لبخندی زد و ساندویچش رو باز کرد و یه گاز گنده ازش زد. هانا هم همینکار رو کرد و با هم سمت کلاسشون رفتن. وقتی به کلاس رسیدن، ساندویچشون تموم شده بود. هانا ایستاد و به لی یول گفت:"ممنونم بابت ساندویچ."
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Fathers' problems (Completed)
Фанфикزندگی مجردی خیلی سخت نیست ولی زندگی بعنوان یه پدر تنها و مجرد خیلی سخته ... اینکه بتونی یه بچه رو بزرگ کنی و حواست به همه چیز باشه تا اون بچه احساس کمبود نکنه، خیلی سخته. و ما دو تا پدر داریم با افکار متفاوت و روش تربیتی متفاوت ... پارک چانیول ۳۶ سا...