پرند قشنگم
تولدت مباااارررکککک
این قسمت تقدیم به خود خود خودت
ممنونم که به دنیا اومدی و چنین دختر خوب و خفنی شدی
و مطمئنم از امروز به بعد هم، خفن تر میشی( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡
روی صندلی پشت میز نشسته بود و به گوشیش نگاه میکرد. چانیول کنارش بود و با لبخند بهش نگاه میکرد و سعی میکرد بهش دل بده که هانا رو پیدا میکنن، ولی میتونست چشمهای نگران چانیول رو هم ببینه. ولی اگر بلایی سر هانا میومد چی؟ اگر استرس امروز، تا ابد روی زندگیش تاثیر میذاشت چی؟ و اگرهایی که نمیتونست و نمیخواست حتی بهشون فکر کنه.
با شنیدن صدای نفر سوم، سمتش برگشت:"آقای پارک؟"
چانیول با لبخند به مرد نگاه کرد و گفت:"آقای کیم."
آقای کیم جلو اومد و کارتش رو سمت بکهیون گرفت و گفت:"کیم جونگده هستم. وکیل آقای پارک که البته کارهای مرتبط با اون زن رو هم پیگیری میکردم."
بکهیون کارت رو گرفت و گفت:"سلام. ببخشید که من توی شرایط خوبی نیستم و نمیتونم حتی بخاطر کارهاتون تشکر کنم."
جونگده لبخندی زد و گفت:"من خودم دو تا دختر دارم و حتی با تصور چنین چیزی بهم میریزم. پس لازم نیست بهش فکر کنید آقای بیون. ما هانا رو پیدا میکنیم."
بکهیون سری تکون داد و بعد گفت:"میخوام این مدرسه رو به خاک سیاه بنشونم."
جونگده جدی گفت:"شکایتش رو تنظیم کردم. دقیقا همون موقع که آقای پارک گفتن که این اتفاق افتاده. با توجه به اینکه ما کتبا و شفاها این درخواست رو از مدرسه داشتیم، مطمئنم که اتفاق خوبی براشون نمیفته."
بکهیون سرد سر تکون داد. چشمهاش میسوخت و سرش به شدت درد میکرد. ضربان قلبش نامنظم میزد و گاهی نفس کشیدن براش سخت میشد. چانیول رو به جونگده گفت:"پاور بانکت همراهته؟"
جونگده سر تکون داد و از توی کیفش، پاور بانکش رو درآورد و به چانیول داد. چانیول سریع کابل رو به گوشیش وصل کرد و بعد گوشیش رو روشن کرد. نگران لی یول بود. تا الان باید چکاپش تموم میشد. وقتی گوشیش روشن شد، سیل عظیم پیامها به گوشیش حجوم آوردن و پشت سر هم صدای پیامک میومد. بکهیون بهش نگاه کرد و چانیول گفت:"ببخشید. الان سایلنت میکنم."
و تا جمله ش تموم شد، تلفنش زنگ خورد. راننده ش بود. سریع گوشی رو برداشت و گفت:"سلام. چکاپ تموم شد؟"
راننده با حالت نگران و زاری گفت:"آقای پارک، کجا بودید؟ چرا گوشیتون خاموش بود."
چانیول نگران گفت:"چیزی شده؟ تو آزمایش های لی یول چیزی دیدن؟"
CZYTASZ
Fathers' problems (Completed)
Fanfictionزندگی مجردی خیلی سخت نیست ولی زندگی بعنوان یه پدر تنها و مجرد خیلی سخته ... اینکه بتونی یه بچه رو بزرگ کنی و حواست به همه چیز باشه تا اون بچه احساس کمبود نکنه، خیلی سخته. و ما دو تا پدر داریم با افکار متفاوت و روش تربیتی متفاوت ... پارک چانیول ۳۶ سا...