ساعت 4 بعد از ظهر رو نشون میداد و هانا و بکهیون، توی اتاق کار چانیول بودن تا قرارداد رو امضا کنن. بکهیون گفت:"هیچ لوازم آرایشی نباید روی دختر من استفاده بشه. حتی بالم لب."
چانیول سر تکون داد و نوشت. بکهیون مجددا گفت:"تایم کاریش، نباید به قدری زیاد باشه تا به درسش لطمه بخوره."
چانیول در حالیکه مینوشت گفت:"خیالت راحت باشه."
-:"حقوق ساعتی هم باید براش در نظر گرفته بشه. اگر زمانی نتونه به قرار برسه، هیچ جریمه ای پرداخت نمیشه."
چانیول به بکهیون نگاه کرد و گفت:"بکهیون من از این آدما نیستم. منم میفهمم ممکنه بعضی وقتا کسی نتونه به کارش برسه."
بکهیون جدی و با اخم گفت:"الان تو با ما دوستی. اگر فردا دوست نبودی، میتونی زیر حرفت بزنی. همه چیز باید مکتوب بشه."
-:"این چهاردهمین نکته ای بود که گفتی. باز هم هست."
-:"هیچ لباس اروتیکی تن دختر من نمیشه."
چانیول با دهن باز به بکهیون نگاه کرد و گفت:"بک، من ... اوه خدای من ... من تن بچه لباس اروتیک کنم؟"
-:"لباس هانا نباید به هیچ عنوان اروتیک باشه. از طرفی، حتی عکسها هم نباید اروتیک باشن."
-:"منو پدوفیلی چیزی درنظر گرفتی؟"
تا بکهیون خواست چیزی بگه، هانا گفت:"اروتیک و پدوفیل یعنی چی؟"
چانیول جدی بهش نگاه کرد و گفت:"حرفهای بزرگسالانه است هانا."
هانا سر تکون داد و بکهیون گفت:"اگر فکر میکردم پدوفیلی، دخترم رو نمیاوردم اینجا. ولی بهتره همه چیز مکتوب باشه."
-:"بکهیون، لباسهای کودکانه داریم طراحی میکنیم. تو یه لباس تو کارهای ما نشون بده که اروتیک باشه! آخه لعنتی من لباس بچه اروتیک طراحی کنم که چی بشه؟!"
و کلافه به بکهیون نگاه کرد. بکهیون ساکت و سرد بهش خیره شد. چانیول گفت:"هانا، عزیزم، میشه یه لحظه بری پیش منشی آجوشی؟ بعضی حرفهای بزرگسالانه رو نمیشه جلوی تو زد."
هانا به باباش نگاه کرد و بکهیون برای اولین بار تو مدت نیم ساعتی که تو اتاق چانیول بودن، لبخند زد و گفت:"برو عزیزم."
هانا از جاش بلند شد و سمت در اتاق رفت. وقتی از اتاق بیرون رفت، چانیول عصبی گفت:"بکهیون تو چته؟"
بکهیون بهش نگاه کرد و چیزی نگفت. چانیول کلافه گفت:"بخاطر اینه که شب پیشت خوابیدم؟ یا اینکه صبح تو بغل من بیدار شدی؟"
بکهیون فقط نگاهش کرد و چیزی نگفت. چانیول گفت:"لعنتی این رفتارت یعنی چی؟ حداقل بگو چته تا من بفهمم. از صبح عین چی فقط داری بهم حمله میکنی ... و من احمق حتی نمیدونم تو چته!"
YOU ARE READING
Fathers' problems (Completed)
Fanfictionزندگی مجردی خیلی سخت نیست ولی زندگی بعنوان یه پدر تنها و مجرد خیلی سخته ... اینکه بتونی یه بچه رو بزرگ کنی و حواست به همه چیز باشه تا اون بچه احساس کمبود نکنه، خیلی سخته. و ما دو تا پدر داریم با افکار متفاوت و روش تربیتی متفاوت ... پارک چانیول ۳۶ سا...