Part 29: خودخواهی یا عشق؟

1.5K 431 203
                                    

روی شکم دراز کشیده بود و صورتش سمت چانیول بود. چانیول به پهلو دراز کشیده بود و دست راستش رو از آرنج خم کرده بود و آرنج و بازوش روی بالش بود و سرش رو به کف دستش تکیه زده بود و با دست چپش، آروم کمر بکهیون رو ماساژ میداد. بکهیون گفت:"لازم نیست یول!"

چانیول با اخم بچگانه نگاهش کرد و گفت:"بذار نقش دوست پسرای خوب رو بازی کنم."

بکهیون خندید و گفت:"یعنی سری بعد، من باید نقش دوست پسرای خوب رو بازی کنم؟"

-:"مگه بازیه یه بار من تاپ باشم یه بار تو؟"

بکهیون خندید و گفت:"مگه نمیخوایم منصفانه باشه؟"

-:"نه. بذار ببینیم حسمون چطور پیش میره. بهش فکر نکنیم و تو لحظه تصمیم بگیریم."

-:"باشه."

-:"خوبه."

و لبخند زد و بعد انگار چیزی یادش افتاده باشه نخودی خندید و بکهیون گفت:"چی شده؟"

چانیول با انکار گفت:"هیچی!"

بکهیون جدی گفت:"زود باش بگو چی شده!"

چانیول گفت:"هیچی فقط وقتی کم طاقت میشی، خیلی کردنی میشی."

بکهیون ناباورانه نگاهش کرد و چانیول گفت:"نه، چیزه، منظورم جذاب بود."
بکهیون پوزخند زد و گفت:"اوه، که اینطور!"

و تو یه حرکت سریع، چانیول رو روی تخت کوبید و روش نشست و دستهاش رو بالای سرش برد و گفت:"میفرمودید!"

چانیول لبخند با اعتماد به نفسی زد و گفت:"حتی همین الان هم کردنی هستی!"

بکهیون متعجب نگاهش کرد و چانیول کمی خودش رو بالا کشید و بوسه ای روی لبهای بکهیون گذاشت و گفت:"من که آمادگی یه دور دیگه رو دارم. دلم میخواد روی این تخت هم انجامش بدم."

بکهیون بهش نگاه کرد و گفت:"ولی مامانم و بچه ها..."

چانیول بهش نگاه کرد و چیزی نگفت. بکهیون خم شد و بوسه ای رو باهاش شروع کرد و کمی بعد ازش جدا شد و گفت:"یه وقتی که آمادگی روانیش رو داشتم... باشه؟"

چانیول لبخندی زد و گفت:"من همیشه آمادگیش رو دارم. من یه مرد جوون و سالمم."

و خندید. بکهیون خندید و با دستهاش صورت چانیول رو قاب کرد و لبهاش رو روی لبهای چانیول گذاشت و بوسید و ازش فاصله گرفت و گفت:"چرا باید هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت بشم؟ و میدونی، من آدم ابراز احساساتی نیستم ولی به تو میگم! با من چکار کردی پارک چانیول؟!"

چانیول دستهاش رو روی کمر بکهیون گذاشت و گفت:"چون من هم هر لحظه عاشقتر از قبل میشم و هر لحظه قلبم برای تو میتپه! جوری که دلم میخواد بخشی از وجودم بشی بکهیون. برای هر لحظمون توی آینده فکر میکنم و رویا پردازی میکنم. برای کارایی که میخوام بکنم، جاهایی که میخوام باهات برم، غذاهایی که میخوام باهات بخورم، برای تک تک اونا رویاپردازی میکنم. حتی دوست دارم وقتی که خوابم، باز هم توی خوابم با تو باشم. حتی همین الان، دلم میخواد انقدر ببوسمت که نفس کم بیارم."

Fathers' problems (Completed)Место, где живут истории. Откройте их для себя