Part 31: سفر ججو

1.3K 375 122
                                    

قبل از شروع پارت باید یه نکته ای بگم ... این پارت، اسمات داره و شرط سنی رو رعایت کنید ... و اینکه رابطه جونریس هست که اگر چنین رابطه ای، اذیتتون می‌کنه، میتونید نخونید.

حتما علامت‌گذاری میشه پارت پس تا رسیدن بهش، حسابی لذت ببرید از داستان

⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩

کلافه از ماشین پیاده شد و دستش رو سمت هانا گرفت و گفت:"هانا پیاده شو."
چانیول از ماشین پیاده شد و گفت:"کمک کنم؟"

بکهیون کلافه گفت:"تو لی یول رو پیاده کن و چمدون ها رو بیار."

چانیول به راننده گفت:"لطفا چمدون ها رو بیار."

و خودش سمت در لی یول رفت و درش رو باز کرد. لی یول با لبخند دست باباش رو گرفت و پیاده شد. بکهیون به هانا گفت:"هانا عزیزم لطفا پیاده شو."

هانا تخس به پشتی صندلی تکیه زد و گفت:"نمیخوام. میخوام برم خونه بخوابم."

بکهیون داخل ماشین خم شد و دست هانا رو گرفت و کشید و گفت:"پیاده شو بیون هانا."

هانا به زور پیاده شد و وقتی پاش به زمین رسید، با تخسی و جیغ گفت:"من میخوام برم خونه بخوابم. من نمیخوام بیام."

بکهیون کلافه دستش رو به صورتش کشید و گفت:"هانا همینطوری دیرمون شده لطفا همکاری کن و بیا بریم."

هانا پاهاش رو روی زمین کوبید و گفت:"نمیخوام بیام."

چانیول سمت بکهیون و هانا اومد و گفت:"هانا عزیزم، دیرمون میشه ها! بریم."

هانا با اخم نگاهش کرد و بکهیون گفت:"هانا، من باید با این پرواز برم. اگر اومدی که اومدی، اگر نیومدی، همینجا میمونی چون نه راننده برت میگردونه، نه چانیول و لی یولی هستن که تو رو برگردونن."

هانا ناباورانه به باباش نگاه کرد و محکم با دستش به پای باباش زد و گفت:"بابای بد. ازت بدم میاد."

و سریع سمت در فرودگاه رفت و لی یول به بکهیون گفت:"میرم پیشش بابا. نگران نباش."

بکهیون کلافه آهی کشید و سرش رو پایین انداخت. چانیول دستش رو روی شونه اش گذاشت و گفت:"بریم؟"

بکهیون سر تکون داد و گفت:"اندازه چند سال پیرم کرد."

و تلخندی زد. چانیول بهش لبخند زد و هر دو سمت در رفتن و راننده چمدونهاشون رو آورد. چانیول به دوست پسرش نگاه کرد که نگاهش به بچه ها بود. بکهیون این مدت به شدت خسته شده بود. روی یه مقاله کار کرده بود و برای کنفرانس تمام تلاشش رو کرده بود که بهترینش رو نشون بده. عملهایی که بیمارستان داشت این دو هفته بیشتر بودن، باید بیشتر تحقیق میکرد و پیش میومد که توی 48 ساعت، فقط 3 ساعت بخوابه. زیر چشماش کمی سیاه شده بود و خیلی خسته بود. براش مهم نبود که این مدت تمام بار بچه ها روی دوش خودش بوده و حتی نتونسته با دوست پسرش زیاد وقت بگذرونه! حتی اینکه چند بار وسط بوسه شون بکهیون به خواب رفته بود هم براش مهم نبود. الان فقط دلش میخواست اون کنفرانس کوفتی تموم شه و بکهیون 24 ساعت فقط بخوابه تا خستگیش در بره. وقتی به صندلی های سالن رسیدن، چانیول گفت:"تو بشین. من کارتهای پرواز رو میگیرم."

Fathers' problems (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora