گوشیش رو درآورد و شماره چانیول رو گرفت. بعد از یک بوق صداش رو شنید:"سلام."
-:"سلام. کجایی؟"
-:"یکی خیلی عجله داره."
بکهیون خندید و گفت:"خفه شو."
صدایی از چانیول نشنید و بعد گفت:"الو، چانیول؟"
چانیول با خنده گفت:"خودت گفتی خفه شم."
بکهیون خندید و گفت:"کجایی؟"
-:"جلوی درب اصلی بیمارستان. منتظر شما."
-:"اومدم."
و قطع کرد. سریع به سمت درب اصلی بیمارستان رفت. از صبح دل تو دلش نبود. بارها به چانیول زنگ زده بود و فقط در حد دو کلمه صحبت کرده بود. فقط میخواست صداش رو بشنوه تا قلب ناآرومش آروم بشه. چانیول هم نامردی نکرده بود و براش پیامهای اروتیکی فرستاده بود و قلبش و البته تمام وجودش رو نااروم کرده بود. وقتی از درب بیمارستان بیرون اومد، ماشین چانیول رو دید و سمتش رفت. داخل ماشین شد و گفت:"خیلی وقته اومدی؟"
-:"نه. وقتی زنگ زدی رسیدم."
-:"خوبه."
چانیول ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. بکهیون گفت:"مامانت پیش بچه هاست؟"
-:"آره. بهش گفتم میخوام با بکهیون وقت بگذرونم و بره پیش بچه ها و الان پیش بچه هاست."
بکهیون ناباورانه نگاهش کرد و گفت:"اینطوری که نگفتی؟"
چانیول با شیطنت لبخند زد و گفت:"اینطوری نگفتم. ولی خب، اونطوری که گفتم از اینطوری که به تو گفتم خیلی بدتره."
بکهیون بلند گفت:"چی؟"
چانیول خندید و گفت:"به مامانم گفتم جلو بچه ها نمیتونیم هر کاری بکنیم و الان اول رابطه ایم و داغیم. یکم پیش بچه ها باشه تا بیایم."
بکهیون ناباورانه بهش نگاه کرد و گفت:"دیگه حتی نمیتونم به دیدن مامانت فکر کنم."
چانیول با خنده گفت:"مامانم که فکر نمیکنه ما با هم دوست شدیم و فقط به هم زبانی ابراز علاقه میکنیم. اون میدونه که هم رو میخوایم و این چیزا هم هست. پس بهتره الکی معذب نشی، قدت کوتاهتر میشه."
بکهیون بهش چشم غره رفت و گفت:"چانیول اینکه واضح برگردی بگی مامان میخوایم همو بکنیم پس بیا پیش بچه ها با اینکه مامانت بدونه تو ذهنش که ما همو میکنیم خیلی فرق داره."
چانیول شونه ای بالا انداخت و گفت:"ما ازون خانواده هاش نیستیم که راز نگهداریم."
بکهیون به حالت بی تفاوت ولی شیطون چانیول نگاه کرد و خندید و گفت:"پس فقط وقتی من حرف +18 میزدم خجالت میکشیدی؟"
-:"خب تو خیلی حرفات رو خطرناک میگفتی. واقعا اون لحظه میترسیدم کاریم کنی."
-:"بالاخره که کردم."
أنت تقرأ
Fathers' problems (Completed)
أدب الهواةزندگی مجردی خیلی سخت نیست ولی زندگی بعنوان یه پدر تنها و مجرد خیلی سخته ... اینکه بتونی یه بچه رو بزرگ کنی و حواست به همه چیز باشه تا اون بچه احساس کمبود نکنه، خیلی سخته. و ما دو تا پدر داریم با افکار متفاوت و روش تربیتی متفاوت ... پارک چانیول ۳۶ سا...