چشمهاش رو باز کرد و با دیدن لی یول توی بغلش، لبخندی زد. کمی سرش رو بلند کرد تا ببینه چانیول خوابه یا نه، و با دیدن صحنه رو به روش، حس کرد که یه جریان قوی برق از قلبش رد شد. در حالیکه لی یول روی دست چپش خوابیده بود، به عقب برگشت و مراقب بود تا لی یول رو بیدار نکنه. از روی پاتختی، گوشیش رو برداشت و قفلش رو باز کرد و وارد قسمت دوربین شد و روی سلفی زد. دوربینش رو جوری تنظیم کرد تا هر چهارنفرشون توی عکس باشن. چشمهای خودش رو بست و عکس گرفت.
چشمش رو باز کرد و عکس رو چک کرد. این عکس عالی بود. کمی نیم خیز شد تا دوباره اونها رو ببینه. چانیول طاق باز خوابیده بود و هانا کاملا مثل یه کوالا ازش آویزون بود و رسما روش خوابیده بود و هر چند ثانیه یکبار دهنش رو با لباس چانیول پاک میکرد. لی یول با لبخند تو آغوشش بود و این صحنه، زیباترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده بود. به لی یول نگاه کرد و آروم خندید. این بچه حتی توی خواب هم خوش اخلاق بود.
لی یول چشمهاش رو باز کرد و با دیدن آجوشی مهربونش که با لبخند بهش نگاه میکنه، لبخندی زد و گفت:"صبح بخیر آجوشی."
بکهیون لبخند زد و آروم گفت:"صبح بخیر لی یول. فکر کنم فقط من و تو سحر خیزیم."
لی یول آروم خندید و برگشت و با دیدن هانا و باباش، با ذوق سمت بکهیون برگشت و بکهیون سر تکون داد. لی یول گفت:"الان مثل یه خانواده واقعی هستیم؟"
بکهیون سر تکون داد و گفت:"آره."
لی یول لبخند زد و محکم لپ بکهیون رو بوسید و گفت:"خوشحالم."
بکهیون هم سریع لپ لی یول رو بوسید و گفت:"منم خوشحالم."
و بعد گفت:"بریم صبحانه آماده کنیم؟"
لی یول سر تکون داد و همراه بکهیون از روی تخت پایین رفت و خیلی آروم از اتاق بیرون رفتن. لی یول گفت:"اول بریم صورتمون رو بشوریم و مسواک بزنیم؟"
بکهیون سر تکون داد و همراه با لی یول سمت اتاقش رفتن تا از سرویس بهداشتی اتاقش استفاده کنن. لی یول سریع سمت روشویی رفت و بکهیون گفت:"اول باید جیش کنی لی یول. اینطوری کلیه هات تو طول روز باهات قهر نمیکنن."
لی یول معذب گفت:"آخه شما اینجایید."
بکهیون خندید و گفت:"برو پسر. خجالت نکش."
-:"من جلوی بابامم جیش نکردم."
بکهیون خندید و گفت:"من توی اتاقت میشینم هر وقت کارت رو کردی بگو."
لی یول سر تکون داد و بکهیون از سرویس بیرون رفت. کمی بعد لی یول سرش رو از درب بیرون آورد و گفت:"آجوشی کارم تموم شد."
بکهیون خندید و سمت سرویس بهداشتی رفت و گفت:"خب، حالا باید صورتمون رو بشوریم و بریم صبحانه آماده کنیم."
أنت تقرأ
Fathers' problems (Completed)
أدب الهواةزندگی مجردی خیلی سخت نیست ولی زندگی بعنوان یه پدر تنها و مجرد خیلی سخته ... اینکه بتونی یه بچه رو بزرگ کنی و حواست به همه چیز باشه تا اون بچه احساس کمبود نکنه، خیلی سخته. و ما دو تا پدر داریم با افکار متفاوت و روش تربیتی متفاوت ... پارک چانیول ۳۶ سا...