Part 12: اولین شب کنار هم

1.6K 434 621
                                    

متعجب به گوشیش که هیچ پیامی روش نبود نگاه کرد. ساعت 11 بود و چانیول هنوز هیچ پیامی بهش نداده بود. حالش خوب بود؟ نگران شماره ش رو گرفت و بعد از 5-6 بوق، صداش رو شنید:"بله؟"

نگران گفت:"خوبی؟"

-:"آره. چطور؟"

-:"از صبح خبری ازت نبود نگران شدم."

چانیول خندید و گفت:"پس فردا فشن ویکمون شروع میشه و همه چی بهم ریخته است. خیلی درگیرم."

-:"خب همینکه خوبی خیالم راحت شد. فقط یول..."

حرفش رو قطع کرد. چانیول گفت:"جانم؟"

-:"غذا و استراحت یادت نره. به خودت سخت نگیر."

چانیول خندید و گفت:"چشم عزیزم. دیگه چی؟"

بکهیون جدی گفت:"عوضی!"

چانیول با خنده گفت:"خب مثل زنا میگی مراقب خودم باشم. مجبورم میکنی با این لحن جوابت رو بدم."

بکهیون پوکر به رو به روش خیره شد و گفت:"اگر دیر میری خونه، لی یول رو بذار خونه ما پیش هانا. من ساعت 6 میرسم خونه و حواسم بهشون هست."

-:"واقعا؟"

-:"آره."

-:"فکر کنم تا 12 شرکت باشم. مشکلی نیست اون تایم بیام؟"

-:"نه. مشکلی نیست. هر وقت کارت تموم شد بیا."

-:"باشه. شب میبینمت عزیزم."

و بدون اینکه منتظر واکنشی از بکهیون باشه قطع کرد. بکهیون ناباورانه تکخندی زد و به گوشیش نگاه کرد. چانیول احتمالا به یه کتک نیاز داشت!

⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩

زنگ که خورد، سریع رفت سمت کلاس لی یول. نمیخواست حتی یه لحظه دوستش رو تنها بذاره که طعمه خانم شیم بشه. اون باید تا زمان مناسبی که چانیول آجوشی در نظر داشت، مراقب لی یول میشد.

وقتی به کلاس لی یول رسید، سریع سمتش رفت و گفت:"لی یول بریم؟"

لی یول لبخند چال نمایی زد و گفت:"بریم."

و دست هانا رو گرفت و با هم سمت در کلاس لی یول رفتن. هانا گفت:"من خیلی گشنمه. بابام امروز ساعت 6 میاد. نمیدونم چی بخورم برای ناهار."

لی یول گفت:"بابای منم سرش شلوغه. کاش بیای خونه ما آجوما برامون غذا درست کنه و با هم بخوریم."

هانا فکری کرد و گفت:"فکر نکنم. به بابا نگفتم و الان سرش شلوغه. باید برم خونه."

به در مدرسه که رسیدن، لی یول اطراف رو نگاه کرد که ببینه کی اومده دنبالش و با دیدن باباش با ذوق رفت سمت باباش و گفت:"بابا خودت اومدی؟ فکر کردم که آقای چوی میاد."

Fathers' problems (Completed)Where stories live. Discover now