هوبی :من بهشون حق میدم انتخابت کنن بی نقصی تازه اونا هنوز از رایحه خاص ات خبر ندارند اگه بدونن تو رایحه پتریکور داری مطمئن باش عمرا اگه بیخیالت شن
جیمین:ولی من بهشون حق نمیدم هیونگ قبول دارم رایحه ام خاص و کمیاب اما اونا نباید بخودشون اجازه میدادن منو واسه رابطشون بخوان من نفر سوم هیچ رابطه ای نمیشم
هوبی :اخه خیلی ها هستن رابطشون سه نفرست عیبی نداره درسته مرسوم نیست ولی بدم نیست سخت نگیر عزیزم فقط بهش فکر کن و جوابی که میخوای بده اجباری در کارنیست
جیمین پوزخندی زد و گفت:اجباری در کار نیست هیونگ اونا دو تا الفای خون خالص
رد کردنشون به این سادگی نیست
یونگی :ساده نیست برای بقیه موچیم نه واسه تو
تو برادرت و من و پدرت و خاندان کیم و جئون داریجیمین :از همین میترسم هیونگ به فامیلیشون دقت کردی جئون جونگکوک فامیلش با فامیل پدریم یکیه
تهیونگ هم یه کیم هستهوبی هیونگ تو خاندان کیم میشناسی ؟؟؟
هوبی :اره کم و بیش میشناسم
کیم تهیونگ تنها نوه ی پسری مورد علاقه رئیس خاندان کیم و یه عمه و دو تا عمو داره گویا عمه اش بخاطر ازدواجش خیلی وقته باهاشون رفت و امدی نداره اینجا زندگی میکنه
دو تا عموهاش یکیش یه دختر بتا داره
و اون یکی عموش دوتا پسر داره هر دو الفا هست
و تهیونگ نامزد و جفت مقدر شده رئیس بعدی خاندان جئون که همین موضوع باعث اختلافاتی بین دو خاندان و پدربزرگ تهیونگ باهاش شده
یونگی :حدس میزنم بدونم دلیلشو ؟؟؟
جیمین :چیه هیونگ
یونگی : مطمئن که شدم بهت میگم عزیزم الان دیروقته بهتر نیست بریم استراحت کنیم
جیمین :باشه هیونگ
.
یونگی
در اتاق مهمون باز کرد و سمت جیمین رفت با نوازش موهاش صداش زد وگفت:موچی عزیزم نمیخوای بیدارشی ؟؟
جیمین باصدای یونگی چشاشو بازکرد و گفت ؛
صبح شده هیونگیونگی :اره عزیزم بلندشو دست و صورتت را بشور بیا صبحونه
جیمین خمیازه ای کشید و گفت:باشه هیونگ
۵ دقیقه دیگه میام
یونگی از اتاق بیرون رفت و سمت آشپزخونه رفت و هوبی را دید که در حال درست کردن پنکیک به سمتش رفت و در اغوشش کشید و گفت :عشق من چطور؟
هوبی :خوبم عزیزم بشین پنکیک چند دقیقه دیگه حاضره
یونگی بوسه ای به گردن هوبی زد و بسمت صندلی رفت و نشست
همزمان جیمین وارد اشپزخانه شد و روی صندلی نشست و گفت: سلام هیونگا صبح بخیر
هوبی و یونگی : سلام عزیزم صبح تو هم بخیریونگی به سمتش نگاه کرد و گفت :امروز چکاره ای ؟؟؟
جیمین اهی کشید و گفت :تمرین رقص با تهیونگ هیونگ و اگه وقت شد قراره بکهیون ببینم
یونگی :اوکی پس بعد صبحانه میبرمت خونه وسایلتو برداری میرسونمت سالن رقص
جیمین:باشه هیونگهوبی هیونگ تو امروز سالنی ؟؟؟
هوبی :اره عزیزم هستم با هم میریم
جیمین نفس راحتی کشید و گفت :مرسی هیونگ
هوبی : خواهش عزیزم
بعد صبحونه و جمع کردن میز هرکدوم بسمت اتاقشون رفتند و اماده شدند با ماشین سمت خونه جیمین رفتند به خونه که رسیدند
جیمین پیاده شد و گفت :هیونگا ۵ دقیقه صبر کنید برگشتم
یونگی :عجله نکن منتظرتیم
جیمین به خونه رفت بعد از تعویض لباساش با یه هودی و شلوار راحت برای تمرین
برگشت سوار ماشین شد و گفت:بریم هیونگیونگی ماشین روشن کرد و سمت سالن هوبی رفت .
.
هوبی به سمت یونگی چرخید بعد از بوسیدن لباش گفت :ممنون برای رسوندنمون عزیزم
یونگی خواهش عزیزم
جیمین :ممنون هیونگهردو از ماشین پیاده شدند سمت سالن رفتن وارد که شدند بک اپ دنسر ها و تهیونگ در حال تمرین دیدند سمتشون رفتند وبعد از سلام و احوالپرسی شروع به تمرین کردند .
بعد از حدود دو ساعت تمرین هوبی گفت : بچه ها ۱۰ تایم استراحت بعد شروع میکنیم
جیمین با این حرف هوبی کنار دیوار رفت و نشست گفت: اخیش
تهیونگ نزدیکش شد و بطری اب سمتش گرفت و گفت: یه نفسی تازه کن لاو
جیمین معذب بطری اب را گرفت و گفت:ممنون هیونگ
تهیونگ خودشو کنار جیمین انداخت گفت:تصمیمت گرفتی لاو ؟؟؟
جیمین مستأصل گفت:هیونگ. هنوز ۲۴ ساعت نشده و بحث سر یه عمر زندگیه
نمیخوام از بقالی خرید کنم سریع تصمیم بگیرمتهیونگ : اوکی موچیم فقط زیاد وقت نداری بعد از ضبط موزیک ویدیو منتظر جوابت هستم
بخاطر تور جهانی کنسرتم زیاد اینجا نیستم و کوکی هم باید برگرده سئول میخوایم قبل رفتن جوابتو بشنویم .
جیمین با شنیدن حرفهای تهیونگ عصبانی شد با حرص گفت: باشه هیونگ نمیزارم زیاد منتظر بمونید پس فردا بعد از ضبط موزیک ویدیو با جونگکوک هیونگ بیاید به کافه ای که باهاش رفتم اونجا جوابتو میدم .
تهیونگ : چرا عصبانی میشی موچی حرف بدی که نزدم
هوبی :تایم استراحت تمومه دوستان
جیمین همزمان با بلندشدنش گفت : نه هیونگ حرف بدی نزدی و عصبانی نیستم هیونگ بریم سر تمرین

ВЫ ЧИТАЕТЕ
Ice Omega
Про оборотнейمیگن افسانه برگرفته از واقعیتن این حرف همیشه برام خنده دار بوده میگفتم چرته محضه اما الان بهش رسیدم که نه برگرفته از واقعیت هاست اگه ازم بپرسین چطوری بهش ایمان اوردم فقط یک کلام میگم من خود افسانه ام افسانه ای که مسبب ظهورش مرگ پدر و مادرم و حیل...