جیمین با آرامشی که از بکهیون گرفته بود به خواب رفت و بعد از یکساعت بالاخره بیدار شد و بیرون رفت و جین هیونگش رو دید و گفت : عصر بخیر هیونگ بقیه کجان؟!؟
جین :عصر بخیر عزیزم رفتن محوطه ویلا
جیمین :باشه هیونگ
جیمین سمت محوطه رفت و با دیدن یونگی هیونگ که در حال نقاشی بود با خوشحالی سمتش رفت و گفت :هیونگ منم میخوام انجامش بدم، اینجا جون میده واسه نقاشی
یونگی :بوم و وسایل نقاشی اضافه داخل انباری هست بیار شروع کن
جیمین با خوشحالی سمت انباریه داخل محوطه ویلا رفت که با نزدیک شدن بهش صدای صحبتی شنید ، خواست اعلام حضور کنه که با شنیدن اسم خودش آروم سرجاش ایستاد و گوش داد
جونگکوک نگاهی به تهیونگ کرد و گفت :جیمین هیچ توجهی نسبت به ما نداره و بلاک کننده رایحه ای که استفاده میکنه نمیزاره گرگ امگاش زیاد حس شه که از اون طریق بشه بهش نزدیک شد کم کم دارم کلافه میشم قرار نبود انقدر طول بکشه از اونورم لی نو داره بیتابی میکنه الان چند ماهه که مجبور شدیم از خودمون دورش کنیم راستش خودمم دلتنگشم
تهیونگ : منم دلتنگشم ولی فعلا چاره ای نیست میدونی خاندانمون به هیچ عنوان لینو رو به عنوان امگامون قبول نمیکنن و راهی نیست، فعلا باید صبر کنیم ،هر وقت تونستیم رهبریت هر دو خاندان رو دست بگیریم بعد میتونیم لی نو رو به عنوان امگامون معرفی کنیم، از طرفی قضیه بچه ام هست من نمیخوام جیمین برای بچه امون آسیب ببینه میدونی که هرچی نباشه اون از خاندان خودمونه و مهمتر از همه تنها امگای مجرد خاندان و همین موضوع اونو بشدت خاص میکنه البته حس میکنم یه موضوع دیگه هم هست که تو این خاص بودن دخیله که جز بزرگترها کسی ازش خبر نداره و داره نگرانم میکنه
جونگکوک : از پدرت نپرسیدی در موردش؟؟؟
تهیونگ :چرا راستش پرسیدم اما پیچوندم و تهدیدم کرد بهش نزدیک نشم .پدرمو که میشناسی حس ششم قوی ای داره انگار فهمیده بود براش نقشه ای تو سر دارم تو چی از کسی سوال نکردی؟؟؟
جونگکوک :چرا از پدر بزرگم پرسیدم و میدونی بهم چی گفت:
تهیونگ :چی بهت گفت
جونگکوک :راستش گفت اگه هنوز رهبر خاندان شدن رو میخوام بهتره دست روی تنها نوه ی امگاش نذارم که بیچاره ام میکنه
تهیونگ :یه خبرهایی هست که من و تو ازشون چیزی نمیدونیم جیمین بیش از چیزی که میدونیم برای هر دو خاندان با ارزشه هر جور شده باید ته و توی قضیه رو دربیاریم از یه طرف دیگه این آلفاهه!! لی وونهو!! رو اعصابمه و داره زیادی به جیمین نزدیک میشه
جونگکوک : موافقم و این آلفا امشب درس خوبی بهش میدم
جیمین با حرف جونگکوک عصبی شد و فراموش کرد که گوش وایساده جلو رفت و گفت :تو بیجا میکنی به وونهو نزدیک بشی
تهکوک با صدای جیمین تکونی خوردند و تهیونگ گفت :جیمین؟؟؟ اینجا چیکار میکنی؟ در ضمن هنوز یاد نگرفتی فالگوش وایسادن کار درستی نیست ؟؟؟
جیمین عصبی به تهیونگ نزدیک شد و از جلوی در انباری کنارش زد و با برداشتن وسایل نقاشی گفت :فالگوش واینستادم اومدم سراغ اینا که دیدم شما دوتا اینجا جلسه راه انداختین و ناخواسته حرفتون رو شنیدم حق نزدیکی یا آزار وونهو رو ندارین فهمیدید؟؟؟
جونگکوک :موچی فکر نکنم یه آلفای خون خالص به طرفداریه تو نیاز داشته باشه؟ اون اگه تو رو میخواد باید بتونه از پس ما دو تا هم بربیاد .
جیمین :بله بر میومد و نگرانی نداشتم اگه دوتا نبودید و فقط آلفای خون خالص بودید فکر میکنید نمیدونم چرا صلاحیت بیشتری برای رهبری دو خاندان دارید ؟؟؟
تهیونگ پوزخندی زد و گفت :پس میدونی با دوتا آلفای رهبر طرفی کوچولو نه ؟؟؟
حالا که قضیه رو میدونی بهتر جواب ردت رو به اون آلفا بدی و باهامون کنار بیای تو که نمیخوای رفتار واقعیه یه رهبر رو ببینی؟؟؟
جیمین با حس رایحه ی اون دو عصبی شد و سیلی ای به تهیونگ زد و گفت :منو تهدید نکن! اگه تو از اون خاندانی منم هستم با هم رده هاتون بزرگ شدم و این چیزا منو نمیترسونه و فقط باعث نفرت بیشتری از تون میشه و اگه آزاری به وونهو یا ته مین برسونید اونوقت تهیونگ جان مجبورم یه حالی از دایی عزیزدلم بپرسم
جیمین با اتمام حرفاش با عصبانیت از اون دو دور شد. جونگکوک با دور شدن جیمین قهقهه ای زد و گفت :واسه همین رفتارشه که نمیتونم بیخیالش شم الان تو رو با پدرت تهدید کرد و آلفای رهبر بودنمون رو حتی به پشمشم نگرفت وااای خدا
تهیونگ پوز خندی زد و گفت :نمیدونم از سیلی ای که خوردم بسوزم یا عاشق این رفتارش شم ازش خوشم میاد سرکشه و رام نشدی اما هنوز م معتقدم بدرد من و تو نمیخوره نه گرگامون و نه خودمون نمیتونیم با امگای سرکش کنار بیایم و دردسر میشه لعنتی حتی نمیذاره رایحه اش حس شه احساس میکنم رایحه لعنتیش باید بشدت خاص و کمیاب باشه و برام جالبه چرا گرگم جلوش انگار کوتاه میاد هرکس جای اون بود بعد از این سیلی که بهم زد گرگم چیزی ازش بجا نمیذاشتجونگکوک :باهات موافقم راستش گرگ منم زیاد واکنشی به سیلی خوردن جفتش نشون نداد و آروم سرجاش نشست و بهش نگاه میکرد این لعنتی معلوم نیست وجودش از چیه که گرگامون زیاد سربه سرش نمیذارن
تهیونگ نگاهی به اطراف کرد و با دیدن وونهو که سمت جیمین میرفت عصبی نفسی کشید و گفت :انگار یه نفر اینجا بدجور تنش میخاره دلش میخواد ناز شصت یه آلفای رهبرو بچشه امشب به حساب این لعنتی نرسم وی نیستم
جونگکوک با حرف تهیونگ که خودش رو وی صدا کرد متوجه شد گرگ ته به سطح اومده جای خودش رو به جی کی داد و گفت :فعلا آروم باش لاو امگامون پیششه شب خدمتش میرسیم
یونگی :جیمین من میرم داخل کارت تموم شد زود بیا هوا داره سرد میشه
جیمین :چشم هیونگ
وونهو با حس سنگینیه نگاه کسی روی خودش اطراف رو نگاه کرد و متوجه نگاه تهکوک به خودش شد و با اشاره به جیمین برای اون دوتا لب زد :اون مال منه بهتره ازش دور شید و سمت جیمین خم شد
غافل از اینکه همین حرکتش باعث از دست رفتن کنترل تهیونگ روی گرگش شد و به سرعت شیفت داد و غرشی کرد و سمتشون حرکت کرد
جی کی هم با دیدن حرکت وی تبدیل شد و سمتشون رفت حس میکرد اگه جلوی وی رو نگیره دردسر بدی پیش میاد
وونهو با دیدن این حرکت تهیونگ سریع جیمین رو به کناری هول داد و شیفت داد و سمت تهیونگ رفت اما متوجه نشد همین هول دادنش باعث بهم خوردن تعادل جیمین و برخوردش به تاب کنارش و وارد شدن ضربه ای به سرش شده
جیمین با کمک تاب از جاش بلند شد و باحس خیسیه روی پیشانیش دستی بهش کشید وگفت :لعنتی با دیدن اون سه آلفا رو به روی هم شیفت داد با زوزه ای نامجون رو صدا کرد و سمتشون رفت، میدونست اگه جلوشون رو نگیره فاجعه جبران ناپذیری شکل میگیره
نامجون تو اتاق با بغل داشتن جفت زیباش در حال خوندن کتابی براش بود که با شنیدن زوزه ی کمک خواستن جیمین سریع بلند شد و با گفتن :خدای من جیمین!!! به سمت پله ها رفت
با دیدن یونگی و هوسوک که سراسیمه از اتاقشون بیرون زدن، نگاهی بهشون کرد و گفت :جیمین!!! انگار به کمک نیاز داره !!
یونگی : منم شنیدم تو محوطه بود بریم اونجا هر چهارتا از خونه بیرون زدن اما با دیدن صحنه ی روبروشون و گرگ سفیدی که غرق خون روی زمین افتاده بود خشکشون زد...
ووت ونظر یادتون نره
YOU ARE READING
Ice Omega
Werewolfمیگن افسانه برگرفته از واقعیتن این حرف همیشه برام خنده دار بوده میگفتم چرته محضه اما الان بهش رسیدم که نه برگرفته از واقعیت هاست اگه ازم بپرسین چطوری بهش ایمان اوردم فقط یک کلام میگم من خود افسانه ام افسانه ای که مسبب ظهورش مرگ پدر و مادرم و حیل...