با رفتن والدینش روی کاناپه مغموم نشسته بود
بغض کرده به دیوار خیره شده بودکه با صدای گوشیش به خودش اومد به صفحه گوشیش نگاه کرد تماس از بکهیون هیونگش بود تماس وصل کرد و با حالی گرفته گفت :
_جانم هیونگ
بکهیون: جیمینی تا ده مین دیگه دم درم اماده باش
جیمین: باشه هیونگ
بکهیون رو دید تو ماشین منتظر بود سوار ماشین شد بعد احوالپرسی به سمت بیمارستان رفتند امروز هر دو شیفت بودند
.
سه ماهی از رفتن والدینش گذشته بود از شر دانشگاه خلاص شده و امتحان تخصص شرکت کرد و منتظر جوابش بود .
زمان تنهایی هاییش رو کلاس رقص و تمرین رقص با تهیونگ پر کرده بود و البته هیونگاش تنهاش نزاشته بودند
این موضوع باعث شده بود هر وقت پیشش باشه تپش قلب بگیره و دست وپاش رو گم کنه
جیمین :بله هیونگ تو چطوری؟
تهیونگ :الان که صداتو میشنوم عالیم ..شب قراره با یکی بچه بریم بیرون میای باهامون عزیزدلم ؟
جیمین:اگه مزاحم نیستم میام هیونگ
تهیونگ: چه مزاحمتی کیوتچه خودم دارم میگم بیا ..تازه میخوام با دوستی که قرار دارم اشنات کنم تا ۷شب اماده باش میام دنبالت
بالم رو لباش کشید و بعد از دوش گرفتن با عطرش به سمت در خونه رفت
جیمین: بریم هیونگ سوار ماشین تهیونگ شدند به سمت رستوران رفتند گویا دوست تهیونگ اونجا منتظرشون بود
به نزدیکشیش که رسیدن چشم های آلفا به سمتشون کشیده شد ناخوداگاه محو اون چشای مشکی گرد و ستاره بارونش شد
_سلام کوکی خوبی رفیق؟؟
بعد رفتن جیمین تهیونگ به جونگکوک نگاهی کرد :
_چطوره ؟
کوکی با نیشخند گفت :
_خوشگله و همونطور که گفتی کامل مناسب خاندان
تهیونگ : فقط یه مشکلی هست
کوک :چی؟
تهیونگ :رایحه و گرگشو نمیتونم حس کنم
کوک با بیخیالی گفت :
_زیاد مهم نیس
تهیونگ پوزخندی در جواب جونگکوک زد
_ نترس عشقم من تا حالا دل نبستم از الان به بعدم همینم فقط ....

ESTÁS LEYENDO
Ice Omega
Hombres Loboمیگن افسانه برگرفته از واقعیتن این حرف همیشه برام خنده دار بوده میگفتم چرته محضه اما الان بهش رسیدم که نه برگرفته از واقعیت هاست اگه ازم بپرسین چطوری بهش ایمان اوردم فقط یک کلام میگم من خود افسانه ام افسانه ای که مسبب ظهورش مرگ پدر و مادرم و حیل...