Part_19

286 71 6
                                    


جیمین از شرکت وونهو بیرون اومد و به سمت خونه رفت؟ کارهای زیادی برای انجام دادن داشت ،هم باید وسیله های  شخصیه خودش رو آماده می‌کرد و هم وسایل سفر رو دیروز بعد از صحبت با هیونگ هاش متوجه شده بود که خودش بیشتر از همه تایم خالی داره و می‌تونه خرید های لازم برای غذا و آماده کردن  خونه ی جنگلی رو انجام بده ،فقط قبلش باید از هیونگ هاش میپرسید که در کل برای چند نفر و چند روز خرید کنه، به خونه که رسید از ماشین پیدا شدو  وارد خونه شد و جین هیونگ رو دید که داخل پذیرایی در حال خوردن شراب قرمز و خوندن کتابه به سمتش رفت و گفت :
جیمین:هیونگ خوبی ؟
جین نشانگر کتابش رو گذاشت و با لبخندی گفت خوبم عزیزم چیکار کردی ؟کارهات رو جور کردی؟
جیمین گفت :کارهام که نه راستش، اما برای سفر فردا از دونفر دعوت کردم بیان، راستی هیونگ! نامجون هیونگ کجاست؟؟؟
جین :رفته شرکت کارهاشو انجام بده و گفت تا آخر شب نمیاد، این مسافرت یهویی برنامه هاشو بهم ریخته .
جیمین :آهان هیونگ از کسی دعوت کردی برای مسافرت؟ برای خرید تدارکات میپرسم
جین :دوتا از دونسنگ های عزیزمو .
جیمین :اوکی هیونگ من برم به کارهام برسم
جین :باشه عزیزم
جیمین وارد اتاقش شد و با یونگی هیونگش تماس گرفت و گفت :
جیمین:سلام هیونگ
یونگی :سلام عزیزم جانم
جیمین :هیونگ برای فردا تماس گرفتم میخواستم بگم تا الان ۹ نفریم کسی دیگه هم شما دعوت کردید؟ تا خریدهارو به تعداد انجام بدم ؟
یونگی :آره هوسوک دونسنگش رو دعوت کرده که باهامون بیاد تو فعلا به اندازه ۱۲نفر و برای ۳ روز خرید کن اضافه اش رو برمیگردونیم، و شماره کارتت رو هم برام بفرست
جیمین : نگو اینجوری هیونگ، پول دارم کارت آپا پیشمه نیازی نیست
یونگی :مطمئن باشم ؟؟؟
جیمین :مطمئن باش هیونگ خیالت راحت، هیونگ رو جای من ببوس،فعلا
یونگی ؛پدر سوخته، حتما، فعلا عزیزم
جیمین با قطع کردن تماس.شماره بکهیون رو گرفت و گوشی رو روی بلندگو گذاشت و سمت وسایلش رفت و شروع به آماده کردن چمدونش کرد
بکهیون :جانم موچی
جیمین :امروز بعدازظهر چه کاره ای ؟؟؟
بکهیون : بیکار چطور
جیمین : پس وسایلت رو آماده کن بیا اینجا تا بعد ازظهر باهم بریم خرید برا فردا صبح هم دیگه مجبور نشی با خودت ماشین بیاری و با یه ماشین بریم
بکهیون :اوکی راستی کیا هستن؟
جیمین : هیونگام و یه چند نفری که نمی‌شناسمشون و مهمون هیونگان و از وونهو هیونگ و ته مینم دعوت کردم
بکهیون پوزخندی زد و گفت :
بکهیون: وونهو هیونگ یا وونهو اوپا بلا
جیمین خنده ای کرد و گفت  :
جیمین:مگه فرقی هم میکنه
بکهیون خنده ی بلندی سر داد و گفت  :
بکهیون:عوضی فرقی نداره؟ نکنه مسافرتمون پروژه تبدیل هیونگ به اوپاست؟
جیمین :شاید
بکهیون : جدی؟
جیمین : نه بابا شوخی میکنم میخواستم واسه بیمارستان ازش تشکر کنم و با ته مین بیشتر آشنا شم
بکهیون :وااای اون کیوتچه منم دلم میخواد باهاش وقت بگذرونم
جیمین :عااالی راستی میخوام برم کره پیش آبا و اوما تو نمیای ؟؟؟
بکهیون : برا تفریح؟
جیمین :هم تفریح هم دیدن خانواده
بکهیون : نه راستش میخوام قبل از شروع دوره تخصص یه مسافرت چند روزه با خانواده برم شاید دیگه وقتش پیش نیاد
جیمین : اوکی رفیق من چمدونم رو جمع کردم تو هم کارهاتو اوکی کن و بیا ،منتظرتم و میبینمت
بکهیون : اوکی رفیق فعلا

Ice Omega Where stories live. Discover now