بالاخره به ویلا رسیدن ،جیمین از ماشین پیاده شد و دستهاشو به سمت بالا کشید و گفت :
جیمین:آخیش بالاخره رسیدیم
بکهیون :آره واقعا ،فقط انگار زودتر از بقیه رسیدیم،البته نه زودتر از اون دوتا مزاحم
جیمین با حرف بکهیون به اطراف نگاه کرد و با دیدن ماشین او آلفاهای لعنتی نفس عمیقی کشید و گفت :
جیمین:بیخیال بکی انرژیتو صرف آدمای مزاحم و بیخود نکن
تهیونگ و جونگکوک با دیدن جوجه عسلیشون که سمت خونه جنگلی میرفت از ماشین پیاده شدن و سمتش رفتن و با رسیدن بهش تهیونگ گفت :
تهیونگ:سلام بیبی خوبی ؟
جیمین با شنیدن صدای تهیونگ نگاهی بهش کرد و گفت :
جیمین: سلام تهیونگ شی ،خوبم ممنون
تهیونگ با تعجب گفت :
تهیونگ:تهیونگ شی ؟؟؟؟
جیمین :بله تهیونگ شی
جونگکوک :موچی این آلفای مو بلوند کیه دعوتش کردی هان ؟؟؟
جیمین با حرص نفسشو بیرون داد و گفت :
جیمین:اولا آلفای مو بلوند نه و ، وونهو هیونگ ، دوما یادم نمیاد نسبت خاصی باهات داشته باشم که نیاز به جواب پس دادن باشه ، سوما اگه نسبت خاصی هم باهات داشتم باز هم جواب پس نمیدادم
جیمین با پایان حرفش دست بکهیون رو گرفت تا به داخل خونه جنگلی بره که با دیدن هیونگاش که تازه رسیده بودن سمتشون رفت و با نگاهی به اون دوتا آلفا که که تمام حواسشون بهش بود و حرکاتش رو زیر نظر داشتن شروع به صحبت با وونهو کرد
دو آلفا با دیدن این صحنه عصبانی به جیمین نگاه کردن و جونگکوک خواست به سمتشون بره که تهیونگ دستشو گرفت و گفت :
تهیونگ:صبر کن الان وقتش نیست ، بعدا درستش میکنیم فعلا باید دوباره امگای چموش مون رو رام کنیم بعد حساب اون آلفا رو هم میرسیم
یونگی بعد از برداشتن وسایلش از ماشین نگاهی به بقیه کرد و گفت :
یونگی:اگه موافق باشین بریم داخل هم وسایلمون رو داخل اتاق ها بذاریم هم فکری به حال ناهار کنیم
بعد از موافقت همه سمت ویلا رفتن و داخل شدن هوسوک نگاهی به بقیه کرد و گفت :
هوسوک:اینجا ۴ تا اتاق داره دوتاش ازبقیه بزرگتره، دوتا کوچیکا برا من و یونگی و نامجون و جین
دو تا اتاقهای دیگه هم بکهیون جیمین باهم که فکر کنم شامل این کوچولو هم میشه
و وونهو شی و تهکوک هم باهم میتونن یه اتاق رو بردارن مشکلی که نیست؟؟
همه موافقتشون رو اعلام کردن و سمت اتاق ها رفتن.
وونهو :موچی مشکلی که نداره ته مین پیشت باشه؟؟؟
جیمین :نه هیونگ هیچ مشکلی نیست
جیمین بعد از یه دوش سبک که البته همراه اون کوچولو ته مین بود ، با پوشیدن هودی لیمویی و شلوارک از اتاق بیرون رفت و سمت آشپزخونه حرکت کرد چون هم خودش هم اون کوچولو بدجور گشنه اشون شده بود ،با رسیدن به آشپزخونه یونگی هیونگ و جین هیونگ رو دید که در حال آماده کردن برنج و جاجانگمیون و رولت سبزیجات و تخم مرغ بودن
جیمین :خسته نباشید هیونگا کمک نمیخواید؟؟؟
جین :نیکی و پرسش ؟ میشه اون میوه ها و سبزیجات رو بشوری؟؟؟
جیمین ته مین رو کنار سینک گذاشت و با دادن یه سیب بهش گفت :
جیمین:حتما هیونگ
جیمین شروع به شستن میوه ها کرد و همزمان با اون کوچولوی با نمک صحبت میکرد که تهیونگ رسید و گفت :
تهیونگ:به به چه بوی خوبی میاد خسته نباشین
یونگی :سلامت باشی
تهیونگ :کمکی از دست من برمیاد ؟
جین چشمکی بهش زد و به جیمین اشاره کرد و گفت :
جین:میوه های که جیمین شسته رو با دستمال خشک کن بزار تو یخچال
تهیونگ :البته هیونگ
از قصد نزدیک جیمین ایستاد و با برداشتن دستمال و سبد شروع به خشک کردن میوه ها کرد و تو این حین از لمس های فیزیکی با جیمین کوتاهی نمیکرد
جیمین از رفتار تهیونگ حرصی شد و شیر آب رو بست و به تهیونگ نگاه کرد و گفت :
جیمین:میشه بس کنی؟
تهیونگ :چیکار کردم مگه ؟دارم میوه خشک میکنم
جیمین با عصبانیت روی پای تهیونگ کوبید و گفت داری میوه خشک میکنی یا ....
تهیونگ :یا چی خوشگلم ؟تو رو لمست میکنم و تو دلم قربون صدقه ات میرم؟
جیمین ته مین رو برداشت و از سینک دور شد و گفت : پررو
جیمین :هیونگا من میرم سالن گویا تهیونگ شی خیلی مشتاق شستن و خشک کردن سبزیجاتهجیمین با ته مین به سمت پذیرایی رفتن و روی مبل نشستن که جونگکوک خودشو کنارش پرت کرد و گفت :
جونگکوک:موچیه من در چه حاله ؟؟؟
جیمین نگاهی سمتش کرد و گفت :
جیمین:جیمین شی صدام کن جونگکوک شی و شما نمیخوایین دست از سر من بردارین؟
جونگکوک :تو برای من موچی هستی عزیزدل ،بعد هم دست از سرت برداریم که اون عوضی بهت نزدیک شه؟
جیمین نگاهی به ته مین کرد و گفت :
جیمین: ته مینی میری پیش بکهیون تا من با جونگکوک شی صحبت کنم ؟؟؟
ته مین :صحبت بزرگونه ؟؟؟
جیمین: اره عزیزم
ته مین از بغل جیمین پایین اومد گفت :
ته مین:باشه
بعد از رفتن ته مین، جیمین سمت جونگکوک برگشت و با تعجب گفت :
جیمین: عوضی؟؟؟
جونگکوک :وونهو هیونگ عزیزت رو میگم عزیزم
جیمین : اونش دیگه به شما ربط نداره
جونگکوک :د ربط داره عزیزم مگه نگفتی از آلفای خون خالص خوشت نمیاد ؟ الان این یارو اینجا چی میخواد هان؟؟؟ مگه برای همین ما رو رد نکردی ؟؟؟اصلا شدی دایه مهربانتر از مادر برا این بچه که چی هان؟؟؟
جیمین نفس عمیقی کشید وشروع به گشتن جیب هایش کرد و گفت :
جیمین: نوچ پیدا نمیشه
جونگکوک :چی؟
جیمین :ارث بابات که بخاطرش انقدر طلب کار شدی ؟؟؟به خودم مربوطه که چجوری با اون بچه رفتار کنم , اصلا دوست داشتم ردتون کنم از نفر سوم بودن خوشم نمیاد ،آلفای خون خالصه ؟خوب باشه ،مهم رفتارشه که با شما دوتا زمین تا آسمون فرق داره نه مثل تو ازم طلب داره نه مثل اون جفتت بزور میخواد صمیمی شه ، الان هم برو پیش جفتت و منو عصبانی نکن ، اومدم تفریح نه اینکه بخاطر شما دوتا حرص بخورم
جونگکوک :الان هم پیش جفتم هستم نفس ، اینقدر هم نرو رو اعصاب من ، اومدیم به این مسافرت تا باهات وقت بگذرونیم و تو هم بیشتر باهامون آشنا بشی و وقتی اومدی کره قضیه رو با عمو اینا در جریان میذاریم ،اوکی هانی؟؟؟
جیمین : من میگم نره تو میگی بدوش ؟؟حرف زدن با شما ها فایده نداره، مثل آب تو هاونگ کوبیدنه، من میگم نمیخوامتون اهل رابطه سه نفره ،اونم با فامیل نیستم ،بعد تو میگی آشنا شیم و خانوادها رو در جریان بذاریم ؟ بابا تو اعتماد به سقف رو هم رد کردی!
تهیونگ به سمتشون اومد و گفت :
تهیونگ:نفسای من خوش میگذره؟ تنها تنها نامردا !
جیمین با دیدن تهیونگ عصبی شدو گفت :
جیمین:یکی کم بود شدن دوتا
رو کرد به تهیونگ و گفت :
جیمین:خوووووش ؟؟؟ای خدا گیر کیا افتادم من؟
بعد از حرفش عصبی از جا بلند شد و سمت بکهیون رفت ....
ووت و کامنت یادتون نره
قرار بود دیروز آپ کنم اما دسترسی به اکانتم از دست داده بودم
YOU ARE READING
Ice Omega
Werewolfمیگن افسانه برگرفته از واقعیتن این حرف همیشه برام خنده دار بوده میگفتم چرته محضه اما الان بهش رسیدم که نه برگرفته از واقعیت هاست اگه ازم بپرسین چطوری بهش ایمان اوردم فقط یک کلام میگم من خود افسانه ام افسانه ای که مسبب ظهورش مرگ پدر و مادرم و حیل...