بکهیون :چیشده جیمین ؟چرا عصبی ای رفیق؟؟؟
جیمین : از دست این دوتا دلم میخواد سر بزارم به بیابون
بکهیون :چیکار کردن مگه ؟؟؟
جیمین :بگو چیکار نکردن؟ سرم رفت ،انقدر پررون که حد نداره من میگم نره اینا میگن بدوش
من میگم بابا من اهل رابطه ی سه نفره نیستم اینا میگن به بابا اینا بگن، دلم میخواد خفه اشون کنم انگار من از دوری اینا شب و روز ندارم؟ یه جوری ادای عاشقا رو درمیارن که هرکی ندونه فکر میکنه بخاطر عشق و عاشقی بهم نزدیک شدن
بکهیون :حرص نخور رفیق راهش بی محلی کردنه و توجه به جنتلمنمون وونهو هیونگ 😊
جیمین : راستش بیشتر دلم توجه به ته مین رو میخواد این بچه خیلی تنهاست
بکهیون : تو که راست میگی؟ فقط به نظر من داییشم زیادی تنهاست نیاز به یه همدم داره
جیمین پوزخندی زد و گفت : عوضی
وونهو سمت جیمین اومد و گفت : عزیزم بریم یه دوری تو حیاط بزنیم و کمی صحبت کنیم ؟؟
جیمین : ته مین رو هم ببریم یکم بازی کنه؟
وونهو : ببریم، ته مین عزیزم بریم حیاط
هوسوک با شنیدن این حرف گفت :برید فقط زود بیاین چیزی نمونده تا ناهار آماده شه
جیمین :اوکی هیونگ
هر دو همراه ته مین سمت در رفتن و درو بازکردن و داخل محوطه ویلا شدن ته مین سمت تاب کنار حیاط رفت و گفت:
ته مین: میشه سوارشم جیمینی؟
جیمین : اگه داییت بزاره چرا که نه
وونهو سمت ته مین رفت بلندش کرد و روی تاب نشوندش و به آرومی هلش داد و گفت :عزیزدلم مواظب باش
وونهو سمت جیمین برگشت و گفت :میشه یه سوال ازت بپرسم؟ البته یه کوچولو خصوصیه
جیمین :البته هیونگ بله؟
وونهو : میخواستم بپرسم با تهیونگ شی و جونگکوک شی رابطه ی خاصی داری ؟؟؟
جیمین : رابطه خاص اگه منظورت اونیه که من فکر میکنم باشه نه ندارم ولی نسبت خانوادگی دارم تهیونگ شی پسرعمه ام هست و جونگکوک شی پسر عمومه ، چطور؟؟؟
وونهو :راستش رفتار اونا چیز دیگه ای نشون میده و اینکه میخواستم اگه اجازه بدی بیشتر باهم آشنا شیم
جیمین:هیونگ من مسئول رفتار و فکر دیگران نیستم و راستش نمیدونم چی بگم
وونهو :میشه ی فرصت بهم بدی من ازت خیلی خوشم اومده
جیمین : آخه هیونگ من برنامه ی زندگیم مشخص نیست قراره برم کره ،بعد هم من زندگی بشدت شلوغی دارم و وقتی برای رابطه عاشقانه ندارم
وونهو :باشه پس من جوابت رو نه در نظر نمیگیرم و میشه حداقل تو این سفر باهم وقت بگذرونیم و بعد تصمیم بگیری؟
جیمین : باشه هیونگ
با صدای بکهیون که گفت : جیمینا ناهار آماده است بیاید برای غذا
حرفشون قطع شد و جیمین رو به بکهیون گفت :باشه بکی
جیمین به سمت وونهو چرخید و گفت :بریم هیونگ
وونهو سمت ته مین رفت و به آغوشش کشید و گفت بریم عزیزم
جیمین و وونهو سمت ویلا رفتند و داخل شدند وونهو با گفتن میرم دست و صورت ته مین رو بشورم جیمین رو تنها گذاشت
بکهیون سمت جیمین اومد و پوزخندی زد و گفت :دل داده رفته نده نه
جیمین خنده ای کرد و گفت :بدجور فقط این وسط مشکل منم
بکهیون : تو که مشکل خاصی نیستی باهم حلش میکنیم چی گفت ؟؟؟؟
یونگی :جیمین بیاین سر میز، غذا سرد شد
جیمین :چشم هیونگ و نگاهی به بکهیون کرد و گفت :بریم برای غذا بعدا بهت میگم
بکهیون :اوکی
با نزدیک شدن به میز متوجه شد که فقط دو جای خالی مونده یکی وسط تهکوک و دیگری کنار هوبی هیونگ خواست سمت هوبی هیونگ بره که بکهیون پیش دستی کرد و گفت شرمنده من پیش اون دوتا نمیشینم زودتر کنار هوبی هیونگ نشست و جیمین مجبور شد سمت اون دو بره نگاهی به جونگکوک کرد و گفت :میشه بری اونور بشینی
جونگکوک :شرمنده عزیزم راحتم
جیمین با حرص رفت وسط اون دو نشست که باعث پوزخند تهکوک شد
تهیونگ سمت جیمین چرخید و گفت :چی میخوری برات بکشم
جیمین با برداشتن کاردک برای خودش رول سبزیجات و تخم مرغ و جاجانگمیون گذاشت و گفت :مرسی تهیونگ شی خودم میتونم
شروع به خوردن کرد هنوز دولقمه از غذاش نخورده بود که متوجه شد که جونگکوک توی بشقابش گوشت گذاشت به روی خودش نیاورد که تهیونگ این بار براش جاجانگمیونگ ریخت جیمین عصبی نفسی کشید و گفت : میشه بس کنین کوفتم کردین یه لقمه غذا رو
تهیونگ دستاشو به حالت تسلیم بالا برد و گفت : اوکی جیمینم دیگه دخالت نمیکنیم غذاتو بخور
جیمین نگاهی عصبی به هردوشون کرد و دوباره شروع به غذا خوردن کرد
بعد از غذا سمت حیاط رفت و روی تخت داخل حیاط دراز کشید و یه چرت عصرانه رو شروع کرد که حس کرد کسی کنارش دراز کشید و اونو به آغوشش کشید با حس رایحه شراب رز چندساله هوشیار شد و گفت :چرا دست از سرم برنمیداری؟؟چرا نمیذارین تو حال خودم باشم و یکم آرامش داشته باشم؟اصلا کی دست از سرم برمیداری؟؟؟تهیونگ :چون دوستت داریم و میترسیم از دستت بدیم، راستش تنها راهی که وجود داره تا بزارم تو حال خودت باشی وقتیه که بفهمم دیگه مال خودمی
جیمین :من نمیدونم به چه زبونی بگم تا متوجه بشین من جوابم معلومه کره ایش انیو
انگلیسیش میشه no عربی ایش میشه لا فارسیش نه، ترکیش میشه هاییر ،کافیه یا بازم بگم بابا نمیخوامتون دست از سرم بردارین و از آغوشش تهیونگ بیرون اومد و سمت ویلا رفت و داخل شد و به اتاقش رفت و در بست و قفلش کرد .
دیگه نمیکشید خسته اش کرده بودن انگار زبون آدمیزاد سرشون نمیشد البته از دوتا آلفای خون خالص سلطه گر چه توقعی داشت
باصدای در بکهیون که روی تخت خواب بود از خواب پرید و نگاهی به جیمین کرد که عصبی کنار تخت نشسته و دستاشو توی موهاش فرو کرده بود ، خودشو سمتش کشید و از پشت بغلش کرد و گفت :
بکهیون:چیشده رفیق؟ آروم باش داری میلرزی
جیمین :توی محوطه ویلا روی تخت دراز کشیده بودم که خوابم برد با کشیده شدن تو بغل کسی بیدارشدم فهمیدم تهیونگه و...
این شد تموم ماجرا دلم آرامش میخواد میخواستم تو این سفر خوش بگذرونم اما نمیذارن
بکهیون :آروم باش عزیزم یه نفس عمیق بکش و حرص نخور بهشون بی محلی کن اگه دیدی حرف حالیشون نمیشه یا به نامجون بگو یا خودت یه برخوردی باهاشون داشته باش
جیمین :زبون آدمیزاد حالیشون نمیشه که؟ آخرم فکر کنم باید بگیرمشون زیر مشت و لگد وگرنه میدونی که دوس ندارم تو کارام از کسی کمک بگیرم
بکهیون با خنده گفت :مطمئنی میشه آلفاهای خونِ خالصو کتک زد رفیق؟
جیمین :دیگه نمیدونم میشه یا نه اینا دیگه برام منطق نذاشتن
بکهیون :حالا حرص نخور بگو ببینم وونهو شی چیکارت داشت ؟؟؟
جیمین :ازم درخواست کرد آشنا شیم
بکهیون:تو چی گفتی ؟
جیمین:گفتم شرایطتشو ندارم
بکهیون :نگو که ردش کردی؟ لعنتی اون یه کیس مناسبه!
جیمین :نه کاملا ،فعلا قراره تو این سفر باهم آشنا شیم بعد از سفر نظر قطعی مو بدم
بکهیون :آخيش خیالم راحت شد حیف بود ردش کنی
جیمین : راستش الان دلم میخواد به هیچ کدوم فکر نکنم و فقط بخوابم
بکهیون رایحه اشو آزاد کرد و اتاق پر از عطر شیرین توت فرنگی شد و به جیمین گفت :بیا بغلم رفیق بیا باهم یکم بخوابیم
جیمین بغل بکهیون رفت و با حس رایحه آرامش بخشش بخواب رفت .
ووت و نظر یادتون نره
شرط آپ 100ووت
YOU ARE READING
Ice Omega
Werewolfمیگن افسانه برگرفته از واقعیتن این حرف همیشه برام خنده دار بوده میگفتم چرته محضه اما الان بهش رسیدم که نه برگرفته از واقعیت هاست اگه ازم بپرسین چطوری بهش ایمان اوردم فقط یک کلام میگم من خود افسانه ام افسانه ای که مسبب ظهورش مرگ پدر و مادرم و حیل...