Pov: تهیونگ
تهیونگ سمت عمو جیهونش رفت که هنوزم شوکه شده روی زمین زانو زده بود و به ماشین برادر و زن برادرش نگاه میکرد که جز لاشه ای چیزی ازش نمونده بود و گفت :عمو جان بلند شید باید صبور باشید هربوجی منتظر خبر شمان باید قوی باشید تا بتونیم به اونا هم خبر بدید و دلداریشون بدید
جیهون سمت تهیونگ چرخید و یقه اش رو گرفت و تکونش داد و گفت :بگو دروغه اونی که از ماشین کشیدنش بیرون جنازه برادر من نیست و برادر من زنده است من الان به پدرم چی بگم؟ اون تازه بعد از بیست سال داشت برای داداشم پدری میکرد و رابطه اشون رو درست میکرد ، برم بگم کشتنش؟ بگم میدونم مقصر ما هستیم چون اونو نقطه ضعفمون میدونستن و تیکه پاره اش کردن؟ بگم نوه آن قرار بود خاطره خوش از اولین کره اومدنش داشته باشه اما الان کره جهنمه براش چون توی اولین روز اومدنش به این کشور یتیم شد؟ بگم برادر و زن برادرم خودشون رو سپر جیمینشون کردن و جیمین جون دادنشون رو دید و خودشم وضعیتش مشخص نیست ومعلوم نیست تو چه حالیه؟ برم چی بگم من؟ لعنتی توانشو ندارم امروز قرار بود واسه اولین بار برادر زاده امو بغل بگیرم و ببوسمش بهش خوش آمد بگم نه اینکه جنازهی برادرم و برادر زاده ی بیهوشم رو که حتی معلوم نیست تو چه حالیه ببینم
تهیونگ دستهای عموشو از یقه اش جدا کرد و زیربغش رو گرفت و از زمین بلندش کرد و گفت : آروم باش عمو سکته میکنی
سمت ماشین رفت به عموش کمک کرد سوار شه و سمت بیمارستان روند میدونست احتمالا همه از موضوع باخبر شدن و تا حالا به بیمارستان رفتند
Pov:جونگکوک
جیمین رو به آغوش کشید و سمت آمبولانس رفت مامور آمبولانس با دیدن جیمین در آغوش جونگکوک سریع برانکارد رو به سمتش برد و جونگکوک جیمین رو روش گذاشت و با کمک مامور جیمین رو داخل آمبولانس گذاشتند و شروع به معاینه جیمین و مشغول برسی کردن وضعیتش شدند
پرستار شروع به گرفتن نبض و فشار خون جیمین کرد و با دیدن فشار خون پایین جیمین و ضربان قلب نامنظمش به سکته قلبی شک کرد و سریع اقدامات اولیه رو انجام داد و به بیمارستان که رسیدند سریع از آمبولانس پیاده شدند و سمت اورژانس رفتند بعد از رسیدن به اورژانس پرستار شروع به شرح حال مرد کرد و گفت شوک حادثه باعث شده بیمار دچار سکته خفیف بشه اما علائم هنوز کاهش پیدا نکرده ، بعد از شرح حال پرستار سریع جیمین رو به بخش مراقبت های ویژه بردند و جونگکوک که اجازه ورود نداشت پشت در نشست. با شنیدن سکته قلبی شوکه به در نگاه میکرد و باورش نمیشد که اول با دیدن جیمین که هیچ خراشی برنداشته خوشحال شده بود فقط نگران بیهوش بودنش شده بود اما الان متوجه شده بود وضعیت بغرنج تر از این حرفهاست که فکرش رو میکرده و ذهنش به شدت مشغول بود که این چه مصیبتیه که هر دو خاندان رو درگیر کرده بعد از اینکه مطمئن شد فعلا اطلاعی از وضعیت جیمین نمیدن سمت پذیرش رفت تا اطلاعی از حال زن عموش پیدا کنه بعد از، ازدست دادن عموشون امیدوار بود حداقل یکی از والدین جیمین نجات پیدا کرده باشه تا داغ این مسئله رو براش کمتر کنه، جونگکوک با رسیدن به پذیرش از کارمند پذیرش پرسید: ببخشید میخواستم اطلاعی از حال ایو پارک پیدا کنم
کارمند اطلاعات نگاهی به جونگکوک کرد و گفت :نسبتتون چیه باهاشون؟؟؟
جونگکوک : زن عموم هستن
کارمند : متاسفم غم اخرتون باشه توی راه و داخل آمبولانس از خونریزی شدید فوت شدند
جونگکوک با شنیدن این حرف شوکه شد باورش نمیشد موچی کوچولوش تو یه روز یتیم شده الان چه جوری این خبر رو باید بهش میداد جونگکوک ناراحت روی صندلی کنار پذیرش نشست که با صدای تهیونگ به خودش اومد
تهیونگ دستشو روی شونه ی جونگکوک گذاشت و گفت : جیمین کجاست حالش چطوره عمه ام چطوره ؟؟؟
جونگکوک تهیونگ رو به آغوش کشید و گفت : متاسفم عزیزم زن عمو رو از دست دادیم جیمین وضعیتش مشخص نیست تو مراقبت های ویژه است .
تهیونگ سعی کرد از آغوش جونگکوک بیرون بیاد باورش نمیشد یکی از عزیزترینهاشو از دست داده عمه ایوش همیشه یکی از حامی های بزرگش تو مواجه با باباش بود اصلا راضی کردن خانواده اش برای آیدل شدن همه اش بدست عمه اش بود باور ناپذیر بود براش از دست دادنش از آغوش جونگکوک بیرون اومد و سمت دیوار رفت با زدن مشت به دیوار ناباور گفت :نه این واقعیت نداره عمه ی من سنی نداشت قرار بود تازه باهم. وقت بگذرونیم قرار بود باعث صمیمیت ما با پسرش بشه تو رو خدا بگو واقعیت نداره میخوام ببینمش اینم یه شوخی زشته نه؟؟
جونگکوک سریع سمتش رفت و بزور بغلش کرد و گفت :نیست نفسم نیست از دستشون دادیم ولی انتقامشون رو میگیریم باور کن نمیذاریم خونشون پایمال شه وقتی به عزیزای این دو خاندان دست زدن خونشون رو ریختن نمیذاریم بدون انتقام بمونه نابودشون میکنیمPov: جیمین
انگار یه وزنه بیست کیلویی روی چشماش بود نمیتونست باز نگهشون داره چیشده ؟؟؟اخرین چیزی که یادش بود برخورد یه ماشین به ماشینشون و صدای تیراندازی و در آغوش کشیدنش توسط پدرش بود ، بقیه چیزها براش محو بود اما یه حسی بهش میگفت باید از حال مادر و پدرش مطلع بشه انگار یه اتفاق بد افتاده انگار یه چیزی داره آزارش میشه اما متوجه اش نبود که اون چیز چیه
جیمین سعی کرد ماسک اکسیژن رو از صورتش برداره و از جاش بلند شه که همین موضوع باعث مطلع شدن پرستاری که مسئول مراقبت ازش بود شد و پرستار بهش نزدیک شد و گفت :آقای پارک صدامو میشنوین؟؟
شما توی بیمارستان هستید لطفاماسک اکسیژن رو برندارید . و از جیمین دور شد تا خبر بهوش اومدنش رو به پزشک معالجش بده
...
جونگکوک صورت تهیونگ رو توی دستش گرفت و گفت : آروم باش نفسم الان باید بریم دستت رو پانسمان کنیم و بعد بریم پیش جیمین اون الان بیشتر از هرموقعه ای بهمون احتیاج داره و تو ای سی یو تنهاست باشه؟؟
تهیونگ اشکهاش رو پاک کرد و سرتکون داد انگار حتی توانایی حرف زدن هم نداشت بعد از پانسمان و رفتن سمت ای سی یو با دکتر جیمین مواجهه شدن که از ای سی یو بیرون اومد هردو سمتش رفتند و پرسیدند :حال جیمین چطوره دکتر؟؟؟
دکتر :متاسفانه بیمار سکته کرده البته خفیف بود و برطرف شد اما از الان به بعد باید از محیط تنش زا و پر استرس دوری کنن که دفعه ی بعد تبدیل به یه فاجعه نشه و خیلی باید مواظبش باشید
تهیونگ :سکته کرده ؟؟؟
جونگکوک :اره گویا شوک وارد شده از طریق حادثه باعثش شده
تهیونگ :میتونیم ببینمش دکتر ؟؟
دکتر : بله ولی خیلی کوتاه و لطفا به حرف نگیریدش که خسته نشه
جونگکوک :چشم دکتر ممنونم
دکتر :خواهش میکنم
تهیونگ و جونگکوک وارد ای سی یو شدند و بعد از پوشیدن لباس مخصوص پیش جیمین رفتند که سعی داشت ماسک رو از روی صورتش برداره و از جا بلند شه سریع هر دو به سمتش رفتند و ....
![](https://img.wattpad.com/cover/335194011-288-k58055.jpg)
YOU ARE READING
Ice Omega
Werewolfمیگن افسانه برگرفته از واقعیتن این حرف همیشه برام خنده دار بوده میگفتم چرته محضه اما الان بهش رسیدم که نه برگرفته از واقعیت هاست اگه ازم بپرسین چطوری بهش ایمان اوردم فقط یک کلام میگم من خود افسانه ام افسانه ای که مسبب ظهورش مرگ پدر و مادرم و حیل...