داستان از نگاه نایل
رفتم تو اتاقمو قیافمو توی آینه نگاه کردم حسابی لپام گل انداخته بود.
اون دختر چشم آبی با موهای خرمایی که تا پایین باسنش داشت حسابی منو خجالت زده کرد وقتی اون بوسه رو از روی صداقت روی گونم گذاشت.
موهای بافته شدش زیباش کرده بود ولی من مطمعنم اون با موهای باز خیلی سکسی میشه.
سعی کردم با یه دوش آب گرم فکرمو خالی کنم تا بتونم بخوابم......فکر میکنم این پنچ تا دختر لیاقت بهترینارو دارن نمیدونم چرا ولی صورتاشون اینو نشون میده.دانسان از نگاه لیام
ترسا توی بغل من خوابش برده بودو منم دلم نمیومد بیدارش کنم.
از طرف دیگه هم جفتمون با شلوار لی و بلوز بودیم.
ولی برای من اون لحظه هیچ چیز مهم نبود فقط میخواستم در کنار اون دختر بخوام چون احساس میکردم گرمای وجودش بهم آرامش میده و من به این گرما نیاز دارم.
اون دختر......اون دختر با چشای مشکی و موهای بلوندش که تا سرشونش بود روح منو به پرواز در میوورد .
سعی کردم همونجوری که نشسته بودیم بخوابم .
روی تخت دراز شدمو اون کاملا توی بغل من بود احساس کردم خودشو جمع کرده با هر زحمتی که تونستم پتو رو روی جفتمون انداختم.
لبامو روی سرش گذاشتمو موهاشو بو کردم.
خودمم نمیدونستم در اون لحظه داشتم چیکار میکردم مغزم به اعضای بدم فرمان نمیدادو اونا هرکاری دلشونو میخواست با فرمان قلبم میکردن.
نمیدونم چقدر طول کشید ولی وقت زیادی نگذشت که خوابم برد.داستان از نگاه لویی
روز خوبی بود از اون به بعد امارت روی روال کار میوفتادو دیگه در هیچ چیز بی نظمی نمیشد.
من قرار بود بیشتر وقتمو به غیر از کار روی پروژمون با پسرا با یه دختر چشم سبزه مو قهوه ای که مدل موهاش مصری بودو تا بالای سرشونش بیشتر نبود میگذروندم.
لباسامو عوض کردمو اصلاح کردم دوشمو ترجیح میدم فردا بگیرم چون اصلا حالو حوصله ی دوش گرفتنو نداشتم.
روی تخت شیرجه رفتمو خودمو توی بالشتم فرو کردم پتو رو دور تا دورم کشیدمو با فکر اینکه فردا قراره چندتا هویچ بخورم به خواب رفتم.داستان از نگاه زین
تازه بعد از کل کل با اون دختره سر حال اومده بودم .
از نظر ظاهری تینا و تیفانی فقط یه فرق باهم دارن اونم موهاشونو درسته برای جفتشون تا آرنجشونو ولی موهای تیفانی فرفری و موهای تینا لخته لخته.
ولی به نظر من تیفانی قلب گروهشونه قلبی که توی گروه ما برای هر کسی یه نفر متفاوته.
که برای من هیچ فرد خاصی توی گروه وجود نداره ولی منم دوست داشتم با یکی دردودل کنم و ازش راهنمایی بگیرم باهام همدردی کنه و...... از این چرتو پرتا و کارای مسخره که دوستای صمیمی باهم انجام میدن و من دلم میخواست که اون فرد تیفانی باشه احساس میکنم اون به حرفام گوش میده و راهنماییم میکنه هرچند که ازم چهارسال کوچیک تره ولی به نظرم خیلی دختر عاقلیه .
من همیشه دوست داشتم با یه نفر حرف بزنم که با تمام وجودش به حرفام گوش بده و الانم اون فردو پیدا کردم فقط باید باهاش صمیمی تر شم.
بهترین راهم اینه که حقیقتو بهش بگم ........... بهش بگم که چقدر دلم میخواد مدام باهاش حرف بزنم و اون فقط بهم گوش کنه و در آخر کمکم کنه تا راه درستو انتخاب کنم.داستان از نگاه هری
بهترین راه برای دور کردن اون دختره ی چشم طوسه مو فرفری که هیکش مثل باری میموند این بود که از خودم متنفرش کنم و منم داشتم توی این راه موفق میشدم .
اِاِاِ اونم موهاش فرفریه درست مثله من .
نمیدونم چرا هی بین خودمون دنبال شباهت میکشتم .
رفتم رو تختم دراز کشیدم.
اون چال داره درست مثله من. اون موهاش فرفریه مثله من. اون کله شقه بازم مثله من. اون تو کل کل کم نمیاره مثل من......مثل من ........مثل من.
داشتم کم کم عقلمو از دست میدادم تا تصمیم گرفتم برمو بازش حرف بزنم این بهترین کار بود من اگه بخوام اونو از خودم متنفر کنم خودمو نابود میکنم بهترین راه حل این بود که باهاش دوست شم یه دوست معمولی که رابطه ای بینمون پیش نیاد.
خب منم هنینو میخواستم و کل کل با اون منو به هیچ جا نمیرسوند ولی اگه باهم دوتا دوست معمولی باشیم اون بهم علاقمند نمیشه و اگه من یه موقعی زد به سرمو عقلمو در برابرش از دست دادم و نتونستم خودمو کنترل کنم حتما اون جلومو میگیره و این به نفع جفتمونه مخصوصا اون چون اگه تیفانی بامن باشه حتما آسیب میبینه.
برای اینکه من نمیتونم یه کسی بشم مثل بابام که زنی که با تمام وجودت دوسش داری حتی بیشتر از خودتو اون تموم دنیاته بره با یه مرد دیگه.
بابای من از دوریه مامانم دق کردو مرد و من نمیخوام سرنوشتم مثله اون باشه.
عشق کلا چیز مزخرفیه.
پس من باید با تیفانی حرف بزنم اونم همین الان چون من تا فردا به طور کامل عقلمو از دست میدم.