Chapter 46

353 35 18
                                    

داستان از نگاه تینا

نمیدونم یهو یه اتفاقی افتاد تا به خودم اومدم دیدم لباسم افتاده رو زمین وقتی به خودم نگاه کردم دیدم که لختم.
وقتی خودمو تو اون حالت دیدم بغضم گرفت.
سرمو اوردم بالا و دیدم همه‌ دارن به من نگاه میکنن.
از اتفاقی که افتاده بود هنگ بودم تنها عکس العملم دویدن و خارج شدن از اون سالن کزایی بود.
تا از سالن بزنم بیرون همه شروع کردن به من خندیدن و بغضم شکست و زدم زیر گریه.
فورا از اون سالن کوفتی اومدم بیرون از پله ها رفتم به سمت اتاقم.

رفتم تو اتاقم و درو بهم کوبیدم و خودمو دمر انداختم رو تختم.
دستامو خم کردم و روی هم گذاشتم.
سرمو گذاشتم رو ساق دستام و به گریه کردنم ادامه دادم.

داستان از نگاه پسرا

لویی

اتفاقی که افتاده بود به هممون شک وارد کرده بودو همه از هرکاری که میکردن دست کشیدن بودن.
منظورم از همه ما پسرا و دخترا بودیم.

لیام

هممون جمع شدیم و یه گوشه‌ی بار نشستیم.
هممون جز تیفانی.
اون دختره‌ی دیوونه که اصلا از کاراش سر در نمیووردم.
یعنی هیچ کدوممون نمیفهمیدیم که اون داره چیکار میکنه.
فقط امیدوارم یه توضیح قانع کننده برای این کارش داشته باشه.
درسته ما پسرا عصبی بودیم.
ولی دخترا قاطی‌تر از ما بودن.
میتونستم اعصبانیت و قاطی بودو تو صورتاشون احساس کنم.

نایل

کنار زین نشستیم و با صندلی ها یه دایره تشکیل دادیم و دور هم نشستیم تا اوضاع یه کم آروم ترشه.

زین

امشب بهترین شبه من بودو خیلی خوشحال بودم.
تازه احساس میکردم که سرحال اومدم و شارژ شدم.
امشب همه چیز بر وقف مراد من بود.
همه چیز جز کاری که امشب تیفانی کرد.
من میدونم که همه منتظرن از اون دلیلی برای کاراش بشنون.
مخصوصا دخترا.
ولی من بهش اعتماد دارم.
اون دختر عاقلیه و هیچ کاری رو بدون فکر و دلیل انجام نمیده.
من میدونم و مطمعنم که بعد از جشن ما نه‌تایی باهم تشکیل جلسه میدیم.
باید درباره‌ی اتفاقاتی که داره میوفته حسابی صحبت کنیم و تیفانی به هممون یه توضیح مدیونه.
گفتم نه تایی چون میدونم تینا نمیاد.
خنده‌ی شیطانیم دوباره اومد رولبم.
اون حالا حالا ها تو جمع پیداش نمیشه.
درست همونجور که گفته بودم.
*کاری باهات میکنم که روت نشه از اتاقت بیرون بیای.

داستان از نگاه دخترا

بیریتنی

منو تسا و ترسا جمع شده بودیم یه گوشه و نمیدونستیم درباره‌ی تیفانی بحث کنیم یا تینا.
همه چی قر و قاطی بود.
داشتیم دیوونه میشدیم.

ترسا

امشب برای من با لیام خیلی برام مهم بود.
ولی نه به مهمیه تیفانی که معلوم نیست چه غلطی داره میکنه.
و نه به اون تینای بیچاره که اونجوری آبروش جلو همه رفت.
درسته ما همگی به تیفانی اعتماد داشتیم.....
ولی اون با این کارش ماهارو متعجب کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 29, 2016 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

My Lost HalfWhere stories live. Discover now